#احساس_من_معلول_نیست_پارت_119
توی خونه ی نرمین ، همش آرامش و لبخند بود که تو فضا پخش می شد . دینا دنیایی از شیرینی بود و مهشید بچه دوست رو غرق دنیای رنگی کودکانه اش کرده بود . از حرفهایی که بین خشایار و نریمان یا نرمین با خودش رد و بدل می شد چیزی حالیش نبود . فقط با دینا بود و در عرض چند ساعت هر دو عاشق هم شده بودن. جوری که آخر شب دینا با گریه و جیغ بدرقه شون کرد .
خونه ی نرمین با اینکه بزرگ نبود ولی به طرز ماهرانه ای چیده شده بود و همه چی با هم هارمونی زیبایی ایجاد کرده بود . یه آپارتمان نود متری دو خوابه . سقف پذیرایی از نوع معماری مدرن بود و همین جلوه ی خونه رو بیشتر کرده بود . اتاق خواب نرمین و خشایار رو ندید ولی اتاق دینای شیرین هم خیلی زیبا و خواستنی بود . ترکیبی از رنگ صورتی و سبز پسته ای . تو همون نگاه اول می شد فهمید خانم خونه ، زن منظم و با سلیقه ایه !
همونطور که نرمین از مهشید خوشش اومده بود ، مهشید هم تو همون برخوردای اول ، از رفتار و منش خواهر نریمان ذوق زده شده بود . نرمین مدام از زیبایی مهشید تعریف می کرد و مهشید خجالت زده زیر لب تشکر می کرد .
میز شامی هم که نرمین به مناسبت اولین دیدارش با همسر آینده ی برادر کوچکش چیده بود ، خیلی عالی و مفصل بود و مهشید به عینه می دید که این زن چقدر برای حضورش تو اون خونه و کنار برادرش ، ارزش قائله .
نرمین دقیقاً مثل توصیفات نریمان بود و همین موضوع اعتماد مهشید به نریمان رو هم بیشتر می کرد . نریمان هر چیزی رو عین واقعیت عنوان کرده بود .
موقع خداحافظی ، نرمین آروم دم گوش نریمان گفت :
-از صد نمره بهش هزار می دم . مطمئنم باهاش خوشبخت می شی داداش !
نریمان گونه ی نرمین رو ب*و*سید و گفت :
-برامون دعا کن !
وقتی ماشین دور می شد ، مهشید از آینه می دید که دینا هنوز داره گریه می کرد . تو دلش کلی قربون صدقه ی دخترِ خواهر شوهر آینده اش رفت .
وقتی از اونجا دور شدن ، نریمان گفت :
-خوب خانم ! چطور بود ؟ نرمین ما رو پسندید ی؟
مهشید با لبخند گفت :
-خیلی خیلی خانم خوبیه ! دینا هم دیگه چیزی نگم بهتره ! خیلی قشنگ و خواستنیه .خوش بحالت خواهر به این خوبی و خانومی داری.
نریمان گفت :
-شما بله رو بده . قول می دم از من بهت نزدیکتر باشه .
مهشید لبخندی زد و گفت :
-بله رو که خیلی وقته دادم .
نریمان دستش رو از رو دنده برداشت و گذاشت رو دست مهشید و گفت :
-پس باید بیفتیم دنبال کارای عروسی !
مهشید متعجب گفت :
-چه کاری ؟
romangram.com | @romangram_com