#دختر شیطون_پارت_40

شاید چون تاحالا تو این شرایط نبودم .
ولی خدایی حس خیلی بدی داشتم . نمیدونم چرا ولی دلم از خودم گرفته بود یهویی .
داشتم یه مادرو گول میزدم . یه خانواده رو بهم ریختم . از عروسیم فرار کردم . اینا خیلی واسم سنگین بود و گاهی خیلی بد و غیر منتظره خودشونو نشون میدادن . درست مثل الان .
منی که مامانم صد بار تاکید میکرد به پسرا رو ندم . بهشون اعتماد نکنم .
خودش دختر شیطون و شرشو میشناخت . میدونست گاهی ممکنه پامو کج بزارم . ولی الان به کجا رسیدم ؟ ..
از عروسیم فرار کردم اومدم تو خونه ی یه پسر مجرد و واسه مامانش نقش چی رو بازی کنم ؟؟
انگار همه ی اینا یه جا رو سرم خراب شد . یهو جوری بغضم گرفت که لقمه های غذای مورد علاقمم به زور آب قورت میدادم .
دلم واسه مامانم تنگ شده . واسه عسل . حتی واسه بابا .با وجود زور گوییاش همیشه پشتم بود .
هیچوقت نگفت دوستم داره ولی همیشه ثابت کرد ..
نمیدونم چرا اون لحظه باید همه ی اینا میومد تو ذهنم .
ولی همینو فقط بگم که هیچی از طعم غذا و حرفایی که تو جمع چهار نفرمون میزدن نمیفهمیدم .
انگار بعد از اونهمه اتفاق و قول و قرار تازه چشمام باز شده بود روی واقعیت ها .
تا کی باید بمونم اینجا ؟؟
اگه برگردم قبولم میکنن !؟
یه دختر فراری که با آبروی خانواده بازی کرده ؟
نمیدونم چقدر گذشته بود که به زور نصف بشقابمو با زور آب خوردمو از سر میز بلند شدم .
همه ی سرا برگشت سمتم .
لبخند مصنوعی نشوندم رو ل*ب*ا*م
- ببخشید . من یکم سرم درد میکنه . میشه برم استراحت کنم ؟
کتی جون نگران گفت
- وا. چرا مادر ؟ بریم دکتر ؟
هول شدم .
- نه نه باور کنید چیزیم نیست . فقط یکم خستمه .
ترلان اومد چیزی بگه که صدای ارسام مانعش شد .
- برو عزیزم . ظهر بخیر .
تشکر آمیز نگاهش کردم
- ظهر بخیر عزیزم . ببخشید کتی جون .
همه ظهر بخیر گفتن و راه افتادم سمت اتاقی که مال منو ترلان بود.
باید زنگ میزدم به عسل . دلم شور میزد. با حالت دو از پله ها بالا رفتم . اولین اتاق مال ما بود .
دستگیرشو کشیدم . ولی قفل بود !!
با تعجب چند بار دیگه امتحان کردم
ولی قفل بود .. ینی چی اخه ؟
ولی ارسام گفت اینجا باید باشم !

@romangram_com