#دختر_فوتبالیست_پارت_25


معلوم نبود امار ما رو از کجا در اورده بود که حتي ميدونست سايز کفش مامان بزرگمم چنده!!

من-بله...

سعيد اول يه نگاه عاشق و معشوقي به من انداخت و بعدش که ديد من کم کم دارم سگي ميشم خودشو جمع کرد و مثلا تعارف زد:

اگه چمدونا سنگينه من ميتونم براتون بيارم

يه نگاه به هيکل ني قليون سعيد انداختم...اول دلم واسش سوخ اما بعدشم متوجه شدم انقدر چمدونم سنگينه که بچه ي نداشتم داره سقط ميشه.

من-باشه حالا که خودتون اين همه اصرار داريد حرفي نيست...

چمدونم رو گذاشتم زمين و چمدوناي بچه ها رو هم گرفتم و گذاشتم چفت چمدونه خودم و به چشماي متعجب سعيد خيره شدم

من-ببخيشد ديگه راضي به زحمت شما نبوديم...اما خب خودتون خيلي اصرار کرديد

رو به بچه ها گفتم بريم پايين...دسته اون دوتا رو کشوندم و اوردم پايين

نسيم-گناه داشت بنده خدا

بهنوش-حالا يه تعارف زد ها

من-به من چه وقتي خودش ميدونه عرضش رو نداره بي جا ميکنه تعارف بزنه


romangram.com | @romangram_com