#دختر_فوتبالیست_پارت_24
امتحانا رو با هزار و يک بدبختي تموم کردم.قرار شد يه روز بيشتر تو تهران بمونيم تا با بچه ها يه ولگردي بکنيم بدش برگرديم.
از ساعت 6 بعد از ظهر تا 2 شب با بچه ها بيرون بوديم و خوش ميگذرونديم.چقدر لذت بردن از لحظه ها کيف ميده.
شهاب بهم زنگ زد و گفت رسيده کرج.منم بهش گفتم که فردا ظهر راه ميفتيم.شب با بچه ها تو سالن و رو زمين خوابيديم.اينقدر جا تنگ بود که صبح که بيدار شدم ديدم شست بهنوش نزديک دهنمه و پاي نسيم رو شکم.خاک بر سر منه بي فکر بکنن که ديشب واسه وسط خوابيدن داوطلب شدم.
با ارامش و التماس و فحش و داد بيداد و مشت و لگد و پارچ اب و هرچي که به مغزم خطور ميکرد رو اوردم تا اين دو تا تن لش رو بيدار کنم.ديشب که ميخواستيم بخوابيم به هم ميگن واي فردا اين شيرين رو چطوري بيدار کنيم؟؟حالا خودشون رو نگاه....
ساعت حدودا 10 صبح بود.بالاخره بيدارشون کردم.بعد از خوردن صبحونه چمدونا رو بستيم.اينقدر با خودشون لباس اورده بودن که دو ساعت داشتيم لباسايه خانوما رو تا ميکرديم.البته تا که چه عرض کنم ميچپونديم تو چمدون.
از خونه اومديم بيرون و خيلي خوشحال جلوي اسانسور وايستاديم.بعد از دو سه دقيقه متوجه شديم که 7 طبقه رو بايد بارکشي کنيم.منه بدبخت خاک بر سرم اخر از همه از پله داشتم ميومدم پايين.
سعيد-شيرين خانوم
واااااااي...خداجون وقتي داشتي شانس رو تقسيم ميکردي من کدوم قبرستوني بودم؟؟حتما داشتم فوتبال نگا ميکردم.
برگشت به سمته سعيد-اه سلام سعيد اقا
به بچه ها هم سلام کرد و به من گفت
سعيد-دارين ميرين خونه؟
romangram.com | @romangram_com