#دختر_آبشار_پارت_18

و رفتم که هیزم جمع کنم بعد از کلی رنج و سختی تونستم یکم هیزم جمع کنم؛ وقتی

برگشتم دیدم که داره بال بال میزنه !

من:- چقدر این قو بال بال میزنه!

داشتم اتیش درست میکردم که احساس کردم دو نفر دارن با هم حرف میزنن ، ولش حتما

خیالاتی شدم

خب اتیشم که درست شد برم قو رو بکشم و امادش کنم ، رفتم طنابشو با چاقوم باز

کردمو تا بالشو گرفتم رم کردو محکم نوکم زد

منم اونو ول کردومو چاقوم پرت شد یه جای دیگه ! ای بخشکی شانس

من:- اخ ! قوی بوق باید برم دنبالش !

دورو برمو نگاه کردم رد پاشو دیدم و دویدم تا بگیرمش

یکم که دویدم، دیدم که یکم جلو تر از منه

پریدمو پرای دمشو کشیدم و ماشالله هوش نبود و همینطور به دویدن ادامه داد واسه

همین کنده شد یکم که جلوتر رفت وایستاد فکر کنم داره تجزیه تحلیل میکنه

، منم مثل منگلا وایستادم نگاهش کردم ، بعد انگار تازه دو هزاریش افتاد به طرفم

حمله کرد من پراشو میکندم اونم نوکم میزد ؛ تا اینکه با صدای یه نفر جنگو تموم

کردیم دستای من توی هوا مونده بودو توی دهنم و لباسم پر قو بود و صورتم هم زخمی


romangram.com | @romangram_com