#دختر_آبشار_پارت_16
اروم لای پلکامو باز کردم ؛ وایی چی میدیدم زمین رفته بالا اسمون اومده پایین
ولی صبر کن، کم کم همه چیز یادم اومد ؛ اٍ من که اویزونم
من :- کمک جیغ.
داشتم جیغ و داد میکردم که یه مرد دیدم که هیزم به دست داشت میومد طرفم یکم که
به قیافش دقت کردم نمیدونستم عصبانی باشم یا بخندم !
من:- اهوی مرتیکه منو بیار پایین جیغ
مرد :- چقدر این قو بال بال میزنه !
چی؟ قو ! یعنی الان تو حالت قو هستم ؟ نکنه میخواد منو بخوره وایییی باید
برگردم به شکل قبلیم !
نه نه دوباره ! اه هر چی سعی میکنم نمیشه ؛ باید با قدرت تلپاتی به المیرا بگم بیاد منو از
دست این مرتیکه نفهم نجات بده
اها گرفت !
من:- الو المیرا؟
المیرا:- یا خدا صدای نیوشا میاد !
من:- خنگ خدا من دارم از طریق ذهنم باهات حرف میزنم !
المیرا:- واقعا؟
romangram.com | @romangram_com