#دلتنگ_پارت_59


اخم کردو روبه هردومون گفت_شما این موقع اینجا چکارمیکنید؟

مامان_میخواستم حال و هوای خاطره عوض شه اومدیم اینجا

حرفی نزد و حرکت کرد سمت ماشین..سوار فراری مشکی رنگش شدیم و اون هم به سمت خونه روند

شهاب_کجاست خونتون؟

مامان هم آدرس رو گفت.جلوی خونه نگه داشت

مامان_بازم مرسی پسرم

شهاب خشک جواب داد_دیگه تنهایی جایی نرید..اگر نمیرسیدم معلوم نبود اون دوتا آشغال چه بلایی سرتون میاوردن

مامان سری تکون داد و بعد از خداحافظی از ماشین پیاده شدیم و وارد خونه شدیم..صدای کشیده شدن لاستیک هاش که نشون از رفتنش بود،به گوش رسید

(از زبان شهاب)

اعصابم بهم ریخته بود..یه زن و دختر تو پارک تنها که چندتا پسر دورشون ریخته بود

نرسیده بودم معلوم نبود چی میشد

سعی کردم اهمیت ندم..یکم بعد رسیدم خونه..کسی رو توی سالن ندیدم..یکراست رفتم تو اتاق و بعد از گرفتن دوش چند دقیقه ای خوابیدم..

* * *

امروز توی بیمارستان مریضی نداشتم واسه همین راهمو کج کردم سمت شرکت بابا

جلوی شرکت ماشین رو پارک کردم..میشناختنم واسه همین سوییچو دادم دستشون تا خودشون برن پارکش کنن

_آقا هروقت کارتون تموم شد بچها رو خبر کنید تا بهم بگن ماشینو بیارم

سر تکون دادم و به سمت در ورودی حرکت کردم..نزدیک در بودم که باصدای پسری از حرکت ایستادم

_به به چه تصادفی..داداش ژیگول ما رو ببین..عجب مایه دارم هستیا

و نفر دیگری پشت سرش ادامه داد:

_آره اینو ببین..داداش غیرتی خودمون..خوب شد دیدیمت هنوز حسابمون صاف نشده

romangram.com | @romangram_com