#دلتنگ_پارت_58


سعی داشت که فاصله رو از بین ببره،که با فریاد یه نفر ازم جداشد...روش رو برگردوند که مشتی توی صورتش فرود اومد..عقب عقب رفتم که از پشت روی زمین افتادم..اون پسر هم مامان رو ول کرد و مامان با جیغ به سمتم هجوم آورد..سرم رو توی اغوشش گرفت و بلند بلند گریه میکرد..اصلا حالم خوب نبود..اگر اون نمیرسید چی میشد؟بدبخت میشدم؟مامانم هم بدبخت میشد؟

همه ترسم از بابت این بود که تاحالا هیچ پسری نه بهم نزدیک شده بود نه حتی توی این شرایط قرار نگرفته بودم.

سرمو بلند کردم وبه اون صحنه خیره شدم..یه مرد هردوشون رو زیر مشت و لگد گذاشته بود

_داشتی چه غلطی میکردی؟هان؟مگه تو ناموس نداری بی همه چیز؟

و محکم خوابوند توی گوش همون پسر که به من نزدیک شده بود..کمی دقت کردم.اون...اون پسر شهاب بود..شهاب؟!اون اینجا چکارمیکرد؟

چند تا مرد که درحال عبور بودن اومدن نزدیک و شهاب رو ازشون جدا کردن..اون دو پسر فرار کردن..لنگان لنگان میدویدن..انگار بدکتک خورده بودن..اون دومرد شهاب رو گرفته بودن که شهاب با شدت پسشون زد و بلندگفت_میگم ولم کنین

اونا هم ولش کردن و رفتن

دستی لای موهاش کشید که چشمش به ما افتاد..همونطور که سرش پایین بود،چشمش توی چشم من قفل شد..اشک توی چشم هام حلقه زد..از پشت پرده اشک بهش خیره شدم..اگر اون نبود چی میشد؟مدام این سوال رو توی ذهنم از خودم میپرسیدم و اصلا در مغزم نمیگنجید که تصور کنم ممکن بود چه اتفاقی بیوفته

باصدای مامان چشم ازش گرفتم..اونم به سمتمون اومد

مامان بلند شدو رفت سمتش..با گریه روبهش گفت_مرسی..واقعا مرسی..اگر تو نبودی معلوم نبود چی به سرش میومد

جگرم کباب شد..شهاب نزدیک شد و مامان رو توی آغوش گرفت..این مرد جدا از مغرور بودنش چقدر با محبت بود

مامان از شهاب جدا شد و اومد سمتم..هنوز توی شک بودم و آروم آروم اشک میریختم

مامان_خوبی قربونت برم؟

نالیدم_مامان

مامان منو توی آغوشش فشرد و گفت_عزیزم..هیچ بلایی سرت نمیاد..بهت قول میدم

با کمک مامان از جام بلند شدم

شهاب_بیاید برسونمتون خونه

مامان_مرسی ممنون

و پشت سرش راه افتادیم..شهاب برگشت و روبهم گفت_حالت خوبه؟

سرمو به علامت مثبت تکون دادم

romangram.com | @romangram_com