#دلتنگ_پارت_60


اخمام توی هم جمع شد..آروم چرخیدم پشت سرم

از تعجب یه تای ابروم بالا رفت..اینارو باش..همون دوتا پسر دیشبی که قصد داشتن از دوست شادی سواستفاده کنن بودن

سرد جواب دادم_تو چکارت به اینجا سوسول؟

_ما چیمون از تو کمتره..حیف که دیشب وقتش نبود وگرنه جنازتو باید میبردن

پوزخند زدم_جنازم؟اگر میخواستی کاری کنی یا حتی جراتشو دادی دیشب میکردی

_هنوز هم میشه

چشم هامو ریز کردم..این دوتا میخوان با من درگیر بشن..دوتا پسر حدودا 25ساله

من_برو با من در نیوفت

و برگشتم داخل شم که شونمو محکم گرفت

_کجا؟یعنی نمیترسی از اینکه سوگولی جونت به داممون بیفته

همون طور که پشتم بهش بود به شدت پسش زدم و همونطور که وارد میشدم گفتم_اون سوگولی من نیست

نزدیک آسانسور بودم که صدای ارومش به گوش رسید_خواهی دید بچه پولدار..ببین چی به سر اون دختر خوشگله میاد

آسانسور رسید..واردشدم..از عصبانیت دندون هامو روی هم سابیدم..پسره ی بی مصرف فکرکرده کیه منو تهدید میکنه..هرچند میدونم کاری نمیکنه

رسیدم به طبقه ی مورد نظر..منشی تا منو دید بلند شد

نمیدونم چرا این منشی ها بااین سروضع میگردن

منشی که دختر جوونی بود با ناز رو بهم گفت_سلام آقا شهاب..پدرتون سرجلسه هستن

ایستادم که گفت_میخواید تا منتظر میمونید براتون قهوه بیارم

بدون اینکه نگاهش کنم گفت_نه من میرم..نمیخواد هم چیزی به بابا بگی

منتظر حرفی نموندم و از شرکت خارج شدم..اعصابم بهم ریخته بود..اون دوتا پسر بخاطر یه دعوا میخوان اون دختر که اسمشو نمیدونم رو آزار بدن..شاید واسم مهم نبود اما نمیتونستم بگذرم از این موضوع

ماشینو آوردن..سوار شدم و حرکت کردم..گوشیمو از جیبم در آوردم و شماره مسعود رو گرفتم

romangram.com | @romangram_com