#دلتنگ_پارت_46


پروانه_شادی داداشت و بابات مشکلی ندارن بااین موضوع؟

شادی_نه..بابام که نه شهابم که با مینا میفرستیم بیرون ما جشن میگیریم

مهدیس_خب پس امشب میریم خرید میکنیم

من_فکرخوبیه..یکم پس انداز دارم میریم وسایل میخریم

بهار_چقدر داری؟

سرمو انداختم زیر و با خجالت گفتم_صد تومن

بهار_خوبه منم یکم دارم پول میزاریم رو هم دیگه

شادی_بابا لازم نیست تو خونه همه چی هست

بهار_نه اینطور خوب نیست

خلاصه اونروز تصمیم براین شد که شب بریم خرید وفردا از زیر مدرسه در بریم وکارارو انجام بدیم

* * *

شب با بچها قرارمون توی یکی از مراکز خرید بود

پالتوی سفیدمو با شال سفید و شلوار مشکی پوشیدم و به مامان گفتم که میخوام برم برای مدرسه یکم خرید کنم اونم حرفی نزد

مسیرو تااونجا با اتوبوس طی کردم..وقتی رسیدم بچها هم رسیده بودن..با هم رفتیم سمت قفسه ها

من_چند تا بسته ژله برمیدارم واسه دسر

بهار_واسه شام چکارمیکنی؟

یکم فکرکردمو گفتم_سالاد الویه با ناگت چطوره؟

شادی_خوبه

همه وسایل های مورد نیاز رو برداشتیم به جز نوشیدنی که شادی گفت بااون باشه

وقتی رفتیم سمت باجه،همه رو حساب کردو گفت_میشه 150هزار تومن

romangram.com | @romangram_com