#درگیرت_شدم_پارت_39

نمیدونم کجا و چرا داریم میریم!
_پیاده شو رسیدیم.با صدای هومن از افکارم دست کشیدم و پیاده شدم.
یه جایی مثل خرابه بود.
_میشه بپرسم برای چی اینجا اومدیم؟!
هومن با نه گفتنش لالم کرد.
چند قدم که جلو رفتیم دیدم یکی از پشت سر هومن داره بهش نزدیک
میشه.
اول با خودم گفتم حتما یکی از بادیگارداشه اما وقتی دقت کردم دیدم
اصلا به یه بادیگارد شباهت نداره و یه اسلحه هم دستشه ، برای همین
عزممو جزم کردم. سریع هومنو پرت کردم کنار و با اون یارو درگیر
شدم.
به لطف رزمی تمام حرکاتو بلد بودم و میتونستم به راحتی کار این
یارورو یه سره کنم.
نمیدونم چرا هومنو بادیگارداش کاری نمیکردن. البته اونجوری که من
هومنو پرت کردم اونور فکر کنم دستو پاش شکست.
بیخیال اونا شدم و سریع با پام زدم زیر دست این مرده. تفنگش افتاد
زمین.
چون ریزترو فِرزتر از اون بودم حرکاتشو سریع دفع میکردم.با پام محکم زدم تو شکم گندش. وقتی خم شد از موقعیت استفاده کردم

romangram.com | @romangram_com