#درگیرت_شدم_پارت_40
و با ارنج کوبوندم تو فکش.
افتاد رو زانوهاش. تا خواستم کارو یه سره کنم با دستاش پاهامو گرفت
و با کمر خوردم زمین.
نفسم بند اومد.
ولی با این حال تا نزدیکم شد تفنگش که افتاده بود رو زمینو برداشتم و
گرفتم سمتش.
همون موقع صدای هومن اومد: کافیه.
به هومن نگاه کردم که دست به سینه و با رضایت نگاهم میکرد.
یه نگاه به هومن کردم یه نگاه به این یارو، یه نگاه به این یه نگاه به
اون.
همش نقشه بودددد؟؟؟؟
الان من قطع نخاع بشم این هومن میخواد جوابمو بده؟؟؟؟
از جام بلند شدم و خاک رو لباسامو تکوندم.
هومن اومد سمتم. عصاشو رو هوا تکون دادو گفت: افرین. دختره
زرنگو باهوشی هستی خوشم اومد. از این امتحانم سربلند بیرون
اومدی، حالا بیا بریم ببینم تیراندازیت چجوریه.منو هومنو بادیگارداش باهم به داخل اون خرابه رفتیم تا ببینن
تیراندازیم در چه حدیه.
چندتا بطری به ترتیب کنار هم گذاشته شده بودن.
romangram.com | @romangram_com