#درگیرت_شدم_پارت_103
یه شنل کوتاه همرنگ لباس هم روی شونه هاش بود که دستامو
میپوشوند.
در کل خیلی قشنگ بودو به دلم نشسته بود.
لباسو عوض کردمو رفتم بیرون.
از توی همون مغازه یه کفش پاشنه ده سانتیه سفیده براق که مثل سنگ
ریزه های روی لباس بود، خریدم.خب اینم تموم شد.
خیلی خسته شده بودم.
به ساعت مچیم نگاه کردم؛ 6عصرو نشون میداد. چون نزدیک غروب
بود هوا نسبتا تاریک شده بود.
پرنده پر نمیزد.
خواستم برم جلوتر تا ببینم تاکسی هست یا نه که یه دویست شیش جلوم
ترمز زد.
راننده هه گفت: جون خوشگله میرسونیمت.
یه برو گمشو گفتمو از کنارشون رد شدم.
اونم ماشینشو اروم همراه با من به جلو میاورد.
یکی دیگه که بغل راننده نشسته بود گفت: نازتم خریداریم. بپر بالا راه
میایم باهات.
داشتم از حرص میترکیدم.
romangram.com | @romangram_com