#درگیرت_شدم_پارت_104
غریدم: گورتونو گم کنید وگرنه یه جوره دیگه حالیتون میکنم عوضیا.مثل اینکه بهشون بر خورد.
دوتاشون پیاده شدنو اومدن روبه روم وایسادند.
یکیشون گفت: مثلا میخوای چیکار کنی جوجه؟
با عصبانیت بهش نگاه کردم که اون یکی گفت: اخی ببین چه حرصی
هم میخوره، الان میریم خونه ما یه حالی بهت میدیم که دیگه قلدر بازی
در نیاری واسمون.
یه پوزخند زدمو کارت شناساییمو از جیب مخفیم در اوردمو گرفتم
جلوشون.
رنگشون پریدو با ترس بهم نگاه کردند.
پوزخندم عمیق تر شد. کارتمو گذاشتم سر جاشو گفتم: یه بار دیگه
بخواید کثافت کاری کنید و لا*شی بازی در بیارید زندان رفتنتون
حتمیه، حالا هم سریع از جلوی چشمام گمشید، دیگه نبینمتون.
توی یک صدم ثانیه غیب شدند.
سری به عنوان تاسف تکون دادمو رفتم اونور خیابون.دعا دعا میکردم یه تاکسی ای چیزی بیاد.
مثل اینکه این دفعه شانسم گرفت؛
چون یه پیکان زوار در رفته از دور نزدیک شد.
دستمو تکون دادم تا جلوی پام ترمز زد اما یکم جلوتر کامل وایساد.
سواره تاکسی شدم و ذهنم به سمت مامان و مهناز پر کشید.
romangram.com | @romangram_com