#درگیرت_شدم_پارت_102

یاده خودمو مهناز افتادم.
همیشه وقتی باهم میومدیم خرید، همه جارو غارت میکردیم.
ای کاش الان هم بدون هیچ دغدغه ای به خرید میومدم.
نفسمو به بیرون فوت کردمو به راهم ادامه دادم.
طبقه اول که چیزی چشممو نگرفت.
به طبقه دوم رفتم.
اونجا هم چیز خوبی نبود.
با خستگی خواستم برگردم که یه لباس دکلته ابی کاربنی توجهمو به
خودش جلب کرد.
فروشنده هه داشت کم کم داشت جمع و جور میکرد تا مغازرو ببنده.
قبل از اینکه وسایلشو جمع کنه سریع رفتم داخل.به اون لباسه که بیرون توی ویترین بود اشاره کردمو گفتم: میشه اون
دکلته ابی کاربنیرو بدید؟
زنه با خوشرویی لباسو اورد و داد دستم.
رفتم داخل اتاق پرو و لباسو پوشیدم.
فیت تنم بود. خیلی بهم میومد.
لباسش دکلته بلند بود که پشتش کمی روی زمین کشیده میشد. روی
سینش سنگ ریزه های سفیده براق کار شده بود و تا کمر تنگ و از
کمر به پایین کمی گشاد میشد.

romangram.com | @romangram_com