#دردسر_پارت_198
روی مبل افتاده بودم و از خنده ریسه میرفتم .
رسول و سهراب هنوز کل کل میکردن
-میگم رسول یادته مرغ و خروس داشتیم بعد تو عاشق مرغه شده بودی به خروسه حسودی میکردی میکردیش تو سبد بعد یه روز اومدی پیشم
گفتی پاشو بریم کارت دارم اومدم دنبالت
اینجا سهراب قهقهه ای زد و ادامه داد
-بعدش ...
صداش از خنده بالا نمیومد
-بعدش گفتی بیا به عنوان برادر بریم خاستگاری مرغه . ای خاک بر سرت اون زمان پسرای 12ساله تو چین کامپیوتر اختراع میکنن تو با مرغ میخواستی ازدواج کنی
رسول کوبید تو سر سهرابو غرید
-خودت یادت نیست رفتیم کیش گیر کرده بودی تو دستشویی نمیدونستی کدوم سمت بشینی رو توالت فرهنگی؟؟
وای پخش شدم رو مبل و ازادانه قهقهه میزدم
سهراب مثل همیشه ریلکس .خندید و گفت
-خب این مسئله برام چالش بر انگیز بود اما بهتر خاستگاری از مرغ بود .رسول ساکت باش وگرنه میگم رو صندلی کامپیوترت نشستم تا دو ماه باهام صحبت نمیکردی میگفتی خیانت کردی بهم. نشستی روی زنم ..
romangram.com | @romangram_com