#دردسر_پارت_173

با دیدن کسری رو تخت که دراز کشیده سرتا سر وجودم‌پر از ارامش شد و ناخوداگاه زدم زیر گریه و رفتم سمتش اروم نوازشش کردم که چشماشو باز کرد با دیدن من یک لحظه شوکه شد ولی سریع پرید بغلم

کسری-رویا دلم برات تنگ شده بود

به خودم فشوردمش و روی موهاش ب*و*سه زدم

-منم

کسری-چرا داری گریه میکنی؟

-چیز مهمی نیست..اتفاقی افتاده کسری-اره بابا بزرگم مرده

-اون خانومه کیه؟

کسری-مامانمه

-چرا داشتن داد و بیداد میکردن؟

کسری-دعواشون شده بود چیز خیلی عادیه بعدا برات میگم

-پس..پس امروز بیخودی اومدم من برم

کسری محکم بغلم کرد

کسری-نه نه نرو پیشم بمون..نمیخوام تنها باشم

-باشه بهتره یکم بخوابی

کسری-میشه ..میشه کنارم بخوابی؟


romangram.com | @romangram_com