#دردسر_پارت_161
سرمو دو بار به چپ و راست محکم تکون دادم و حرفمو پس گرفتم چرا باید حسادت کنم.
من همیشه خوشبختیه نگارو میخواستم .
عرفانم مثل برادرمه و از اون مهم تر دکترم نه چیز دیگه ...
دوباره تکرار کردم
نه چیز دیگه
خودم از حرفی که زدم چندان مطمئن نبودم ولی سعی داشتم خودمو قانع کنم با سوزش چیزی رو صورتم تازه متوجه اشکام شدم.
قطره های درشت از میون پلکام سر میخوردند و روی زانو هام میچکیدند .
من چه مرگمه ؟
با دست پاکشون کردم تو افکارم غرق بودم
چرا حسود شدم ؟ چرا حساس شدم؟چرا به وجودش نیاز دارم ؟
نکنه ؟
نکنه که من ؟؟
که تقه ای که به در خورد افکارمو بهم ریخت و اجازه پیش روی نداد .
و همون موقع عرفان سرشو اورد تو:
-اجازه هست؟
romangram.com | @romangram_com