#دردسر_پارت_149

نگار خندش بیشتر شد و گفت

-خواستم بشورمش .دیدم تو هستی .

دور چشمامو خون گرفت .

خیز بردم سمتش و غریدم

-بیچارت میکنم

نگار جیغی کشید و فرار کرد .

من امروز موهای اینو نکنم و باهاش گلاه گیس درست نکنم رویا نیستم

از رو مبل پریدم و جلوش قرار گرفتم.

نگار جیغی زد و پشت عرفان قایم شد

باران قهقهه ای از شادی زد و گفت

-بشینید شما دو دقیقه

نگار خندید گفت

-خب دستمال و دوست نداشتی میگفتی یه چی دیگه میدادم بخوری .اسکاچ چی؟

کوسنو از مبل شوت کردم سمتش و خورد تو پاش .

یدونه محکم کوبید پس سر عرفان و گفت


romangram.com | @romangram_com