#دردسر_پارت_112
خسروی-راستی من اون گوشیو میخوام..با یه حرکت کسری رو از رو یرش برداشت و برگشت سمت من در اتاق رو باز کردم
کسری-رویــا فـقـط بدو بـــدو
یه پامو گذاشتم جلو و دربرو که رفتی مثل اسب میدوییدم از پله ها شیرجه میزدم چند بارم نزدیک بود مثل تخم مرغ پخش شم ولی خودمو نگه داشتم در حیاط رو باز کردم و بازم مثل اسب شروع کردم دوییدن یه لحظه برگشتم دیدم اونم بدتر من دنبالمه
-نـــیــا
خسروی همونطور که نفس نفس میزد
خسروی-م..من یچیزو بخوام ب..بدست می..میارم
-فکر این گوشیو از سرت بیرون بنداز
و شالاپ افتادم زمین.. ای بر این شانس..سریع گوشیو جاساز کردم تو یه جا و دستمو زدم پام
-ای پـــام فلج شدم ای پام قاااااتل جانی آدم روبا معتاد توهمی قا چاقچی..
صدایی ازش نیومد بهش که نگاه کردم یهو زد زیرخنده افتاد زمین و هر هر میخندید..وا چشه این ؟یکم از خندش تموم شد سرشو اورد بالا منو دید دوباره زد زیر خنده..با پشت دستم محکم زدم به بازوش
-به من میخندید ؟
همونطور که میخندید سرشم تکون میداد
دوتا مشت پشت هم زدم که اصن انگار نزدم بهش
-نــخــنــد
یه لحظه خودشو نگه داشت دوباره زد زیر خنده با حرص از جام بلند شدم و لنگون لنگون به سمت ویلا میرفتم که............
romangram.com | @romangram_com