#دردسر_پارت_111

زود از ماشین پیاده شدم و با دوکلمه همچی رو تموم کردم .

‌-ممنون .خدافظ

قدم برداشتم سمت در که صداش بلند شد

-باران؟

بی اختیار برگشتم

عرفان-............



(رویا)

تا به خودم اومدم دیدم گوشی رو از دستم کش رفت..عجب مارمولکیه یهو کسری پرید رو رو کولش موهاشو گرفت..پدر و پسر به هم رفتن دوتاشونم مارمولکن

کسری-ولـــــش کــــن

گوشی از دستش اوفتاد زمین جیغ خفیفی کشیدم

-وای بــــچــم

و سریع برشداشتم چیزیش نشده بود نفس عمیقی کشیدم سرمو اوردم بالا که دیدم آقای خسروی با دو تا دستش دستای کسری رو گرفته و دهنش باز مونده کسری هم بدتر از اون‌‌

-اِ چیزه نکه از خیلی وقت پیش این گوشیو دارم.باهاش بزرگ شدم حس مادر بودن بهم دست داد

کسری اروم بهم اشاره کرد جیم بزنم یه لبخند گشاد زدم و به سمت در اتاق حرکت کردم


romangram.com | @romangram_com