#درنده_ولارینال_پارت_89
- داشتن به سالاریال می رفتن برای جاسوسی .
یکی از زندانیان ملتمسانه گفت :
- اعلی حضرت ما فقط تاجریم ... چون فقط حاضر نشدیم به اینا باج بدیم دارن بهمون تهمت می زنن .
آدریان پرسید :
- شما غربی نیستین ...
- نه عالی جناب ... ما از اهالی قدیمی پایتختیم . نسل از اندر نسل .
- پس توی لشگر پادشاهی مخلوع و سابق بودین .
مرد با اضطراب و لکنت گفت :
- قر.. ق .. قربان .. من ... یعنی .. ما فقط از دستورات ... شا.. شاه اطاعت می کردیم وگرنه به جرم خیانت و رد دستور سلطنتی کشته می شدیم .
آدریان ابرویی تاب داد :
- پس از ترس به کریشنا خدمت می کردین ؟ از ترس هم به من خدمت می کنین ...
مرد تند تند کلماتی را به زبان آورد که به سختی می شد از آن " شاه برگزیده و عادل " ، " آدریان با شکوه " " امپراطوری به حق" و " خون خالص " را فهمید . مرد زندانی دوم اما از جا برخاست و با صدای رسایی گفت :
- من مثل اون فکر نمی کنم اعلی حضرت .
آدریان دستی به ته ریشش کشید و گفت :
- جالب شد ... تو چی فکر می کنی ؟
romangram.com | @romangram_com