#درنده_ولارینال_پارت_103


کریشنا خندید :

- هیچی به اندازه صورتت وقتی حرص می خوری قشنگ نیست .

بریان اما به صورت خیس و چشمان آبی درخشنده کریشنا خیره مانده بود . بلافاصله او را رها کرد و سر گرداند . کریشنا با نگرانی پرسید :

- چیزی شده ؟

بریان با سر پاسخ منفی داد و گفت :

- من می رم یه چیزی برای خوردن پیدا کنم .. تو به تمرینت زیر آبشار ادامه بده . من زود بر می گردم .

- ولی قرار بود با هم بریم برای پیدا کردن غذا ...

- باشه یه وقت دیگه . "

بریان ، کشیده ای زیر گوش آیدن نواخت . آیدن چشم گشود و با اضطراب گفت :

- متاسفم ... من نمی خواستم ...

بریان میان کلام آیدن پرید :

- می دونم .

برای چند لحظه طولانی هر دو به هم زل زدند . گویی قلب هر دوی آنها مشترکا و به صورت یکسانی گرفته بود . آیدن از جا برخاست و با لحن غم انگیز توام با خشمی گفت :

- ترجیح می دادم به زنجیر بسته باشم .

* * *


romangram.com | @romangram_com