#درنده_ولارینال_پارت_104

تمام مدت حرفهای شیلا در مغزش می پیچید . گویی هر ثانیه صدبار آن لحظات به غایت تلخ که این چند مدت رخ داده بود ، تکرار می شد .

" لطفا کمتر برای ملاقات من بیاین ... من تنهایی رو ترجیح می دم "

" چی می خواین از من بشنوین اعلی حضرت ؟ من نمی تونم بفهمم "

" من از اینجا متنفرم ... می خوام برگردم خونه ... اگه نمی تونین این رو بهم بدین .. لطفا مدام از من نپرسین که کاری ازتون برای من بر میاد یا نه ؟"

" وقتی که باید توی اتاق استراحتتون باشین ، اینجا توی این حصر خسته کننده من هستین . به اندازه کافی اینجا دلگیر هست . با حضور پیاپیتون اینجا بیشتر از این آزارم ندید . خواهش می کنم سرورم . "

" میشه خواهش کنم اینقدر خیاط های سلطنتی رو نفرستید ؟ به اندازه تمام شاهزاده های چهار سرزمین الان لباس دارم . فکر نکنم اونقدری عمر کنم که همشون رو یک بار هم بپوشم "

با عصبانیت وارد اتاق ملکه شد . رزالین رو به روی آینه ایستاده بود و سعی می کرد گردنبند خاکستری اش را باز کند . با دیدن او تعظیم مختصری کرد . آدریان چشمان سرخش را به او دوخت و گفت :

- کمکی از من ساخته اس ؟

رزالین سرش را پایین گرفت و با لحن ملایمی پاسخ داد :

- اگه ممکنه کمکم کنین لباسام رو عوض کنم .

آدریان گردنبند رزالین را باز کرد و بند های پشت پیراهن بلند و سیاهش را گشود . رزالین تشکر کرد و پیراهنش را روی دسته صندلی گذاشت و لباس خوابش را پوشید . آدریان پیراهن سیاه سنگین را برداشت و بویید . از این عطر سرد و بی حس حالش به هم خورده بود . دیگر حتی نمی توانست به هیچ رنگ سیاهی نگاه کند . چشم گرداند و رو به رزالین گفت :

- دیگه هیچ وقت سیاه نپوش رزالین .

رزالین که موهای تیره اش را باز کرده بود با صدای گرفته ای پرسید :

- چی گفتین سرورم ؟

آدریان چند قدم به او نزدیک شد و با لحن هشدار دهنده ای تکرار کرد :

- دیگه هیچ وقت سیاه نپوش ... این عطر رو نزن ... رنگ موهات رو عوض کن ... دیگه هیچ وقت به رنگ سیاه نزدیک نشو رزالین .

romangram.com | @romangram_com