#دالیت_پارت_35
-رسيدن بخير،زيارت عليرضا قبول!
-هستي مسخره نکن سرت ميادا
هستي-خدانکنه مثل تو خل و چل بشم تو رو بايد برد يه دور شوک رواني داد،ميدوني با برق که بهت شوک بدن مغز فندقيت تکوني به خودش ميده و عقلت مياد سر جاش
به هستي نگاه کردم و گفتم:
-بلد نيستي مثل آدميزاد صحبت کني؟!
فروزان اومد نزديکمونو گفت:
فروزان-معلومه کجا بودين وسط کلاس رسيدين؟!
هست تا اومد بگه پيش دکتر ديوونه ها،يه سلقمه زدمو حرفشو خورد..گفتم:
-من خواب موندم تا حاضر بشم دير شد
فروزان-نگار امسال هم مثل پارسال خونشون واسه تولد امام جواد مولوديِ؟!
-چه خوب يادته،آره
هستي-پس منم ميام کي هست؟!
فروزان-پس فردا،پس با هم ميريم
هستي-تو نمياي فروزان؟!منو نگار ديرمون شد..
فروزان مقنعشو درست کرد و گفت:
-نه ميان دنبالم
هستي قيافشو به حالت چندشي درآورد و گفت:
-خدا شانس بده
فروزان خنديد و گفت:
-ميخواي دست راستمو بکشم رو سرت؟!
هستي با يه قيافه اي داغون تر از اون همراه با حرص گفت:
-لازم نکرده رو سر داداش عذب اوقليت بکش اون تو اولويته!
بعدم دست منو گرفت و با چشم و ابرو نازک کردن گفت:
romangram.com | @romangram_com