#دالیت_پارت_26

-نميخوام کسي بفهمه چه معني اي داره،بگو از مشهد خريديش!
از انگشتم درآوردم و به طلافروش گفتم:
-ميشه پشتش برام يه تاريخ و اسم حک کنيد؟!
طلافروش-يکم طول ميکشها!چي بنويسم حالا؟!
-عليرضا!ولي اسمشو جدا بنويسيد،تاريخ امروز رو هم بزنين لطفا
عليرضا-ميفهمن!!
-ميگم اسم امام رضا(ع)،عليرضا هر زني اومد تو زندگيت مدل اين انگشتر رو براش نخر!فقط واسه ي من...
عليرضا لبخندي کمرنگ زد و گفت:
-فقط واسه ي تو...
ميدونستم خيلي از کارا و رفتارايي که عليرضا ميکنه يا از سرِ ترحمه يا از سر عذاب وجدانش،حتي وقتي يک لحظه به حال خودش رهاش ميکردم سخت ميرفت توي فکر و قيافه ش داغونِ داغون ميشد مثل سربازِ شکست خورده اي که تازه از خطِ مقدم برگشته..!
دوربينو برديم به يه عکاسي و گفتم:
-تا فردا ساعت پنج ميخوام عکسا حاضر بشه،هرچقد هم بخاطر عجله اي بودنش پول بيشتر بگيريد مهم نيست!
عکاس-فردا چهار و نيم بعدازظهر حاضر و آماده س
سوار ماشين که شديم ديد عليرضا باز هم تو فکره،چرخيدم سمتشو گفتم:
-بريم ويلا؟
عليرضا با حرص و خشم کنترل شده برگشت نگام کرد و گفت:
-دوس نداري جاي ديگه اي بريم؟!کار ديگه اي بکني؟!يا به بدبخت کردن خودت اضافه کني؟!
دستمو روي دست عليرضا که روي دنده بود گذاشتمو به آرومي گفتم:
-حرص نخور علي جون من خوبم و خوشحالم من خودم راضي بودم خودم ازت خواستم
-با همين دو جمله خودمو توجيه ميکنم ولي ميدونم که تقصير منه اگر جلوي خودمو گرفته بودم اگر برگردونده بودمت اگر...«نفس عميقي کشيد و گفت»حضرت يوسف هم تو همين امتحان قرار گرفته بود اون از اتاق رفت بيرون و من موندم و به خواست زليخا رفتار کردم
-زليخا مادرخونده بود نه زنش!من و تو محرم بوديم علي!!
-تو به من شايد به شرع عرف و قانون حلال بودي ولي هر دومون ميدونيم که درست نبود
با حرص جيغ زدم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com