#دالیت_پارت_25
به مرداب رفتيم بارون عين اپره ي آب ريز و نرم روي صورت ميريخت،دستاي عليرضا رو گرفته بوتم هرچي تستاي من سرد بود دستاي علي گرمِ گرم بود کاش ميشد هميشه اين دستا تويِ دستام ميموندن...
عليرضا-سردته؟
-فقط يه کم
منو توي آغوش کشيد و آسوده گفتم:
-علي،فردا ديگه توي توي دنيا مال هم نيستيم ولي قول ميدي اون دنيا که رفتم يادت باشه که به خدا بگي فقط يه دوروز ديگه با هم باشيم؟!تو اولاد پيغمبري،خدا روتو زمين نميندازه
-نگار يه لحظه آروم باش،اينجوري پيش بري که تا فردا هم دووم نمياري
-منن با يادآوري خاطره ي اين دو روز هفتادسال دووم ميارم چون از تو يه توهم ميسازم و کنار خودم قرارت ميدم،من بچه هم که بودم يه گردان دوستِ خيالي داشتم،عادت دارم به خيال بافي،خدا خودش ميدونست که تقدير چه شکليه که يه کلاف بزرگِ خيال بهم داده که هرچي دلم ميخواد ببافم و تموم نشه!
علي به اين گل نگاه کن توي اين فصل گل کمي توي مرداب هست ولي اين يه گل هنوز زنده ست!اين مرداب به عشقِ همين يه گل برپاست؛تو هم توي دل من مثل همين گلي!
برگشتمو دوربينو به قايقران دادمو گفتم:
-ببخشيد آقا ميشه يه عکس از ما بگيريد!؟
-اومديد ماه عسل؟!
يه نگاه با عشق و علاقه به عليرضا که بغل دستم بود انداختم و گفتم:
-بله
-خوشبخت بشيد ايشلاله،خيلي بهم ميايد،داشتن زن و شوهري مثل شما که همديگرو دارن توي اين دوره زمونه نعمته،ايشلاله به پاي هم پيرشين...
آهسته زير لب گفتم:«من به عشقت عليرضا پير ميشم وقتي که تو منو فراموش کردي»
بعد از يه قايق سواريِ موندگار اونم درحالي که دستام همش تو دتاي گرم عليرضا بود ديگه هيچي از خدا نميخواستم..اوج خوشبختيم بود..عليرضا از يه دستفروش چنتا صدف قشنگ خريد،دو سه تاشو خودش برداشت و دوسه تاشو هم من..
بعدشم از يه دکّه دوتا ساندويچ فلافلِ داغ خريديمو کنار بولوار دريا خورديم
از عليرضا خواستم برام يه هديه بخره که گفت:
-پس هرچي خريدم هيچي نگو!
بعدشم از يه دکّه دوتا ساندويچ فلافلِ داغ خريديمو کنار بولوار دريا خورديم
از عليرضا خواستم برام يه هديه بخره که گفت:
-پس هرچي خريدم هيچي نگو!
جلوي يه طلا فروشي ماشينو نگه داشت؛يه انگشتر با يه نگين شش ضلعي با سطحي صاف به رنگِ سبز خريد و به انگشتم انداخت و گفت:
romangram.com | @romangram_com