#دالیت_پارت_24
-نه-تا حالا شده بود اين همه خونمون مياي اين همه با هم صميمي هستيم بيش از حد معمول باهات حرف بزنم؟!تنها وقتي که طولاني باهات حرف زدم شبِ کنکورم بود که تمامِ حواسِ منو داغون کرده بودي چون قانون هام بهم اجازه نميدادن باهات راحت باشم..عليرضا براي دختري مثل من که دربندِ روابط هس ازدواج نکردن يعني گنااه،نينا و مامانمو هرمان باعث شدن من يه زن صيغه اي باشم!
بهم نخند،ازم ايراد نگير،بهم توهين نکن،عليرضا تو خيلي مردِ خوبي هستي واسه همينه که انتخابت کردم،چون پر از تو بودم و لبرز از انکارهاي خونوادم
عليرضا با حسي ناخوش گفت:
-غذات يخ کرد
-چه فکري درموردم ميکني؟!
-که تو بچگي کردي و من يه لحظه لغزيدم و زندگي و آيندتو گرفت
-عليرضا درکم کن
-تو چرا درکم نکردي؟!
-تو نارو نميزدي وگرنه اگر نميترسيدم ميرفتم سراغِ يکي ديگه
عصبي و با صداي آروم گفت:
-تمومش کن من از فرداي تو ميترسم
بعد از غذا يه جعبه از تو کيفم درآوردم و گذاشتم روي ميز و گفتم:
-بردار براي تواِ
-هديه براي چي؟!
-چون آرزمو برآورده کردي
عليرضا با حرص و ناخشنودي با دستمال دور دهنشو پاک کرد و گفت:
-نگار تو رو بخاطرِ خدا!هديه خريدي که آتيش زدم و زندگيتو نابود کردم؟!
کادوشو بز کردم،يه ساعتِ سه زمانه ي استيل سفيد از مارکِ FOCE بود،توي دستش انداختم و گفتم:
-عليرضا از دستت درنيار،فقط همين يکار رو ادامه بده
عليرضا توي چشمام وارفته نگاه کرد و گفت:
-اين خيلي گرونه،بهترين مارکِ جهانيه!!
اخمي کردمو گفتم:
-تو چيکار داري؟جاي تموم وقت هايي که ميخواستم هديه بخرم و نشد؛بلندشو بريم ميخوام بريم مرداب،ميخوام عکس بگيريم
romangram.com | @romangram_com