#چشمان_سرد_پارت_187
پرستارهم عصبانی ازاتاق رفت بیرون
به سمت طنین برگشتم که دیدم داره میلرزه.سرش روتوی ب*غ*لم گرفتم
-هیشش!آروم باش عزیزم چیزی نیست
-اونابازم میخوان منومعتادکنن.میخوان من بازم دردبکشم
-نه.عزیزم کسی اذیتت نمیکنه من نمیزارم مواظبتم
بااین حرف من دستتاش روبالاآوردوبه پیراهنم چنگ زدوگفت
-همین جابمون آریا!بمون اونابازمیان
دستی توی موهاش کشیدم وسعی کردم آرومش کنم
همون لحظه دکترش اومدفورابه سمتشون چرخیدم وگفت
-این چه وضعشه آقای دکتر؟
-چیزی پیش اومده؟چرابه پرستاراجازه ندادین کارش روبکنه؟
دیگه ازاین همه بیشعوری خونم به جوش اومده بود
-مگه شمانمیدونین اون هنوزازسرنگ ترس داره باتوجه به اتفاقایی که افتاده بازمیخواین باسرنگ بهش تزریق کنین؟
بااین حرف من دکترباتعجب گفت
-من کاملاآگاهم که ایشون ازسرنگ ترس دارن ودرضمن نگفته بودم که بهش تزریق کنن گفته بودم که توی سرمش بریزن
باعصبانیت روبهش گفتم
-پس به این پرستارای احمقتون هم بگین که متوجه باشن.اون میخواست سرنگ روبه خودطنین تزریق کنه
دکترباعصبانیت برگشت طرفش وگفت
-چقدرابایدتذکربدیم که دقت کنین؟
پرستار-معذرت میخوام آقای دکتر!فراموش کرده بودم
اینباردکترعصبانی شدودادزد
-حالاترسش هیچی!میدونی اگه به خودش تزریق میشدچه اتفاقی براش میوفتاد؟این دارواونقدرقوی هست که تزریق سریعش باعث کمابشه
بااین حرفش من هم عصبانی شدم وچیزی نمونده بودکه یه سیلی به پرستاربزنم
دکتر-خانم نجاتی شماازامروزبه مدت یک ماه معلقین تادرموردتون تصمیم گرفته بشه.بی دقتیهای شمادیگه خیلی زیادشده
پرستارهم بدون اینکه چیزی بگگه نگاه خشمگینی به طنین ومن انداخت ورفت بیرون
بعدهم دکترعذرخواهی کردورفت که صدای متعجب طنین روشنیدم
-رسمادیوونه بود
من هم لبخندی زدم وبهش نگاه کردم که اون هم بالبخندبه صورت من نگاه کرد
توی عمق چشاش غرق شده بودم وهرلحظه فاصله ام باصورتش کمترمیشد
romangram.com | @romangram_com