#چشمان_سرد_پارت_162

باآرادبیرون ازفرودگاه وایساده بودیم.خبرداشتیم که امروزقراره خانواده طنین بیان تهران ازطریق حسام خبردارشده بودیم.بلافاصله بعدازاین خبرزنگ زده بودبه من وصحت ماجراروپرسیدکه من هم تاییدکردم

همین طورمنتطربودیم که دیدیم خانواده طنین اومدن بیرون.من وآراددورترازبقیه وایساده بودیم درواقع به خاطرمن چون رویی نداشتم که جلوبرم

حدودبیست نفرجلوی درفرودگاه ایستاده بودن

داشتم به مادرطنین که زارمیزدنگاه میکردم که یه دفعه طرلان اومدجلودادزد

-اومدین اینجاچیکار؟به جای اینکارابرین خواهرم روپیداکنین.اون نمرده اون نمرده

بعدهم افتادروی زمین وشروع به گریه کرد.باگریه ی اون صدای شیون مادرش هم بلندشد

سردارکریمی جلورفت وگفت

-واقعامتاسفم!ماتمام تلاشمون روکردیم اماهیچ اثری ازایشون نیست

داشت بدترخون به دلشون میکرد

بااین حرف سردارصدای گریه ی اون دوتابلندترشد

دیگه نمیتونستم طاقت بیارم من مطمئن بودم که طنین ززنده است واسه همین حرکت کردم برم جلوکه آراددستم روگرفت

-ولم کن آرادنمیبینی دارن میشکنن؟

-چرابرادرمن دارم میبینم.امانرو

-چرا؟بزاربرم بهشون بگم که من پیداش میکنم

-نه !نبایدالکی بهشون امیدداد

-چی میگی؟من مطمئنم طنین زنده است

-آره منم مطمئنم!امااگه خدای نکرده پیداش نکنیم میدونی ازاین بیشترمیشکنن

نگاهی بهشون انداختم وچرخیدم طرف آرادکه ادامه داد

-صبرکن!آریا.ان شاالله وقتی پیداش کردی میریم واین خبرخوب روبهشون میدیم اماالان وقتش نیست

بعدهم دست منوکشیدوازاونجادورکردامام ن هنوزنمیتونستم لحظه شکستن مادرش روفراموش کنم

اون زن گرچه ازچهره جوون به نظرمیرسیداماکمرش خم شده بود

وقتی خونه که رفتیم این چیزاروبرای مامان تعریف کردم مامان هم گریه کردوگفت

-کم چیزی نیست!جگرگوشه اش روازدست داده.وقتی به این فکرمیکنم که اگه جای اون زن بودم چه به سرم میومددلم میسوزه

بعدهم برای دل بیچاره مادرطنین گریه کردوگفت

-فرداحتمابایدبرم بهش سربزنم.اون به هم زبون وهم دردنیازداره.محاله مادرعروسم روول کنم





من هم بااین حرف مامان لبخندتلخی زدم وگفتم

-ممنونم مامان

چندروزدیگه هم گذشت اماماهیچ خبری ازطنین نبود

romangram.com | @romangram_com