#چشمان_سرد_پارت_10
-اه اه طرلان!حالموبه هم زدی آقامون
-گمشوتوچکاربه کفترعاشق من داری؟
-کفترعاشق؟فکرکنم کلاغ عاشق بیشتربهش بیاد؟!
-طنین میام حالتومیگیرما
-ای بابامن چکارت دارم خوب بهش بگواین همه لباس تیره نپوشه!
-حالانیست مادمازل خودشون سراپاسفیدپوشیدن؟اول یه نگاه به این سروطویل بندازبعدگیربده به آقای ماتوخودت که جزرنگ سیاه وخاکستری رنگ دیگه ای نمیپوشی بازم صدرحمت به اون فرمت که رنگش سبزه!
-آخه عزیزم لباس تیره به من میادولی به حسام اصلانمیادمیشه مثل سایه هایی که زیرنورآفتاب کش اومدن
-یعنی الان میخوای بگی که آغای ماکش اومده دیگه نه؟
بهش لبخندی زدم که جیغش رفت هواومامانم روصدازد
-مامان!!!!!!!
-طرلان بازتوشروع کردی؟چکارخواهرت داری ؟خوبه تازه ازراه رسیده!
-واقعاکه مامان خانوم !بله دیگه نوکه اومدبه بازارکهنه میشه بنجل وبدردسطل آشغال حسام میخوره!
-ببین طرلان آبجی الان خودت گفتی خونه ی آینده ام سطل آشغال!بعدانزنی زیرشا!
-طنین به خدامیکشمت!
تااومدبهم حمله کنه اززیردستش فرارکردم ورفتم تواشپزخونه پشت سرمامان وایسادم طرلان هم که دیددستش به نمیرسه ازهمون دوربرام خط ونشون میکشید!مامان هم برگشت باهمون چشمای مهربونش نگام کردوگفت
- دخترم برولباسات روعوض کن یه استراحتی هم بکن واسه ناهارصدات میکنم!بابات هم ظهرمیادرفته شرکت!
من که دیدم آره مامان راست میگه رفتم طزف اتاقم که یه لحظه احساس کردم الانه که طرلان روسرم خراب شه چون داشت ژست دویدن میگرفت واسه همین برگشتم وباصدای سرگردیم که واسه خودم هم تعجب بودکه اینجابه کارش بردم چه برسه به طرلان بیچاره گفتم
- فقط اگه جم بخوزی ازجات هرچی دیدی ازچشم خودت دیدی؟!
طرلان هم که شوکه شده بودلحظه ای همون جورموندبعدهم اخم کردورفت توآشپزخونه!
اه مثل ابنکه ناراحت شداصلابه من چه؟!
الان حتمابازمیخواست تلافی بحث قبلمون رودربیاره وازاون جایی که اونقدرخسته ام که حال وحوصله خودم روهم ندارم تونطفه خفش کردم!چه کنم دیگه؟انقدرفکرکردم نفهمیدم کی اومدم تواتاقم!
هیچی تغییرنکرده بود!همه چی همونطوربودکه خودم بعدازاون ماجراچیده بودم!
تخت چوبی بازنگ قهوه ای سوخته وروتختی مشکی البته یه گوشه هاییش هم واسه تفنن سفیدبود!چرد های سرمه ای میزآرایش بارنگ تختم والبته دیوارهای اتاقم روهم به رنگ قهوه ای البته روشن ترازتختم درآورده بودم گوشه ای ازاتاق هم کمدلباسام وکتابخونه کوچکم قرارداشت والبته میزکارم که کامپیوترم روش قرارداشت!
هه چقدرمامانم بابت اینکه اتاقم رواینجوری کردم غرزد!یادم نمیره منم که دیدم غرزدنای مامان تمومی نداره کلی دادوبیدادکردم که دیگه هیچکس حق دخالت توکارام رونداره واراونجایی که مامان خودش روتواون ماجرامقصرمیدونست دیگه هیچی نگفت فقط بایه حالت شرمنده نگام کردوباعث شدبه خودم واون عوضی کلی فحش بدم!
اه بازم یاداون دوران افتادم بهتره تااعصابم داغون نشده بخوابم چمدونم روهم ولش کن اگه حوصلم شدبعدابازش میکنم
ظهروقتی ازخواب بیدارشدم اول رفتم سراغ باباکه خیلی ازدیدنم جاخوردمثل اینکه مامان اینابهش نگفته بودن که من اومدم یه کم که توشوک موندبعدش منوتوآ*غ*و*شش گرفت وصورتم روب*و*سید!
بامامان وطرلان میزناهارروچیدیم البته بگم که طرلان هنوزبه خاطرصبح باهام قهربودومنم که کاملااخلاقیاتش تودستم بودکادویی روکه ازقبل براش گرفته بودم بهش دادم وکلی هم ازش عذرخواهی کردم تاراضی شداماآخرش گفت
-خیلی تغییرکردی طنین!
romangram.com | @romangram_com