#بوی_نا_پارت_47


-بگم مهدي خان ماشین رو در بیاره؟

-بگو!بگو بنزه رو در بیاره!

لیلا خانم رفت که مهدي خان رو صدا کنه وحاجی م پري رو صرا کردکه لباساشو براش بیاره و یه دقیقه بعد لباس پوشید و پول م برداشت و رفت تو حیاط و از لیلا خانم خداحافظی کرد و رفت بیرون و با مهدي خان سوار ماشین شدن و حرکت کردن و بیست دقیقه بعد رسیدن جلو خونه ي حاج خانم

-مهدي خان خاموش کن بیا تو!

-خیلی ممنون حاج آقا!همین جا خوبه!

-حوصله ت سر می ره!

-نه حاج آقا!رادیو گوش می رم!

-پس کولر رو بزن که خنک بشی!

-چشم حاج آقا!ممنون که به فکر مایین!

» حاج عباس رفت طرف خونه و زنگ زد که ثریا جواب داد «

-بفرمایین!

-سلام علیکم!

-سلام،بفرمایین!

» حاج آقام با صداي بلند گفت «

-حاج خانم تشریف دارن؟اخوي شون هستم!

-اوا سلام حاج اقا!بفرمایین!

-سلام علیکم!یالله!

حاج عباس با چند تا یالله وادر خونه شد و یه راست رفت طرف پله ها و اونجام چند تا یا لله گفت که حاج خانم در راهرو رو باز کرد و اومد بیرون و گفت

-سلام خان داداش!حال شما؟احوال شما؟

romangram.com | @romangram_com