#بوی_نا_پارت_48


-سلام خواهر!

-امروز بختم بیدارشده!پیش پاي شما داداش حسن اینجا بودن!همین یه ربع پیش رفتن!

-استغفرالله!لا اله الا الله!

-بفرمایین!بفرمایین تو گرمه هوا!

-شما بفرمایین خواهر!

حاج خانم رفت تو و پشت سرشم حاج عباس و رفتن تو سالن و حاج عباس همونجا که حاج حسن نشسته بود نشست که حاج خانم گفت

-کاشکی یه ربع زودتر می اومدین که داداش حسن م ببینین!

-خواهر میذاري یه دقیقه این قلبم آروم بگیره یا نه؟

-چی شده خان داداش؟

تو همین موقع ثریا با یه سینی که توش شربت بود وارد شد که هر دو ساکت شدن و حاج عباس شربت ش رو برداشت و حاج خانم به ثریا گفت

-دخترم یه چایی دم کن!

-چشم حاج خانم!

» اینو گفت و رفت که حاج عباس گفت «

-خواهر امروز اومدم که سنگهامو با شما وا بکنم!تو این خونه از این به بعد یا جاي منه یا جاي اینجاي حرفش که رسید آروم گفت

-اون بی آبرو!

-واي!واي!خان داداش!خان داداش!از شما بعیده!از شما قبیحه والا!اون آبروي شماس!آبروي ماس!آبروي فامیله!اگه این یه کلمه رو کسی بشنوه چی میگه؟!واي!واي!وا مصیبتا!شیطون رو لعنت کنین خان داداش!

» حاج آقا تسبیح ش رو دراورد و گفت «

-لا اله الا الله!بر شیطون حرومزاده لعنت!بر هر چی دیو و دده لعنت!

-بعله بعله!اینا همه وسوسه هاي شیطونه!

romangram.com | @romangram_com