#بوی_نا_پارت_46
-نه،خیلی منون!همه چی حاضره!
-خدا قبول کنه انشالله!
-انشالله!
-پس فعلا با اجازه تون.خداحافظ شما!
-خدا به همراه تون!دیر نکنین!
-چشم!چشم!
حالا بشنوین از حاج عباس!حاج عباس بعد از اینکه لباساشو عوض کرد و رفت تو رختخواب،یه ساعتی از این دنده به اون دنده شد اما هر کاري کرد خوابشش نبرد.براي همین م از جاش بلند شد و لیلا خانم رو صدا کرد
-لیلا خانم!لیلا خانم!
!» لیلا خانم که تو آشپزخونه بود صداي حاجی رو نشنید «
-لیلا خانم!
با صداي بعدي،پري به لیلا خانم گفت: «
-انگار صداي حاج آقاس!
-لیلا خانم!ایلا خانم!
» لیلا خانم تند دوئید طرف اتاق خواب که حاجی خودش اومد بیرون و تا لیلا خانم رو دید گفت «
-کجایی شما آخه؟
-نشنیدم حاج آقا!ماشالا خونه اونقدر بزرگه که توش صدا به صدا نمی رسه!چی شده؟
-خوابم نمی بره!
-می خواي یه قرص بهت بدم؟
-نه بابا قرص چیه؟می خوام یه سر به خواهرم بزنم!
romangram.com | @romangram_com