#بلو_پارت_77


-چشماتو چرا اونطوری میکنی؟ مثلا رضا نفهمه؟ میشه مگه؟ همه توی یه خونه ایم.

-من میرم.

«ارسلان اخم کرد:»

-بیجا، همین آسین سرخودیت سرتو به باد داده، باید تکلیفتو روشن کرد، فکر کردی من ولت میکنم؟

-چیکار کنم؟ برم بیفتم به دست و پای پریا جونت؟

ارسلان-لازم باشه این کارم باید بکنی.

با دهنم صدا درآوردم و ارسلان هم درجا پس سرم زد. زده نزده رضا جدی تر صدا زد:

-ارسلان!

خواستم همزمان که ارسلان رو صدا میزد توی شکم ارسلان که روبروم بود بزنم اما تا دستمو بالا آوردم نفسمو از درد بالا کشیدم و خم شدم. ارسلان نگران و آروم گفت:

-عه! پگاه!

«رضا تاکیدی و سرد گفت:» پسرتونو از یه جای دیگه جویا باشید خداحافظ.

«گوشیُ محکم روی دستگاه تلفن گذاشت و برگشت با قدمای بلند به سمت ما اومد. باز به ارسلان نگاه کردم و طاهر دنبال رضا راه افتاد و گفت:»

-رضا چی میگن؟ چیشده؟ کی....

romangram.com | @romangram_com