#باران_بی_قرار_پارت_44
باراناخودش رابیشتربه اوچسباندوگفت:
_ اوهوم
کلاله بیشترجلوآمدوروی باراناکه درآغوش سوشابودخم شدپای کوچکش رادردست گرفت وگفت:
_ پات خیلی دردمیکنه بارانا؟
باراناسرش راتکان دادوگفت:
_نه،دیگه خوب شد
سوشابازهم خندیدوگفت:
_ دختربابانازمیکنه آره؟
باراناهم خندیدوکلاله لبخندزد.هرسه به سمت پذیرایی رفتندکلاله کمی نشست امابعدبلندشدوگفت:
_ موافقین ناهاربکشم؟من که دارم ازگشنگی می میرم
سوشاآرام گفت:
_ خدانکنه
کلاله شنیدولی به روی خودش نیاوردباراناباصدای بلندگفت:
_ منم گرسنمه
romangram.com | @romangram_com