#باران_بی_قرار_پارت_43


_ کی وقت دکترداری؟

کلاله کمی مکث کردوسپس گفت:

_ پس فردا

_ خودم می برمت باشه؟

خواست مخالفت کندکه صدای جیغ وبعدازآن گریه باراناهردویشان راازجاپراند.

سوشازودترخودش رابه اتاق رساندباراناروی زمین نشسته بودومچ پایش رابادودست می مالیدسوشاکمی خیالش راحت شده بودآهسته به طرفش رفت واورابغل کردکلاله نگران جلوآمدبی توجه به اینکه سوشااورابغل کرده است صورتش رابوسیدوموهایش رانوازش کردوبابغض گفت:

_ چی شدی مامانی؟عزیزدلم چراگریه میکنی؟

باراناکه کمی آرامترشده بودولی هم چنان هق هق میکردگفت:

_ افتادم ازروصندلی

سوشاگونه اشورابوسیدعاشق لحن بچگانه وشیرینش بود

_ بابایی رفتی اون بالاچیکار؟

_رفتم عسکاموبیارم ببینی

سوشابلندخندید:

_ منظورت عکسه بابایی؟

romangram.com | @romangram_com