#باران_بی_قرار_پارت_125
_ازروی این فهمیدم والبته ازچشای قرمزوپف کردت!
چهرش مچاله شدوگفت:
_مامان وبابادعواکردن!
چشام گردشد.بی توجه ادامه داد:
_باورم نمیشه..تاحالاباباروانقدرعص بی ندیده بودم..مامان همش گریه میکرد...چیزی ازحرفاشون نفهمیدم ولی همش یه اسموتکرارمیکردن
_چــی؟یه اسم؟
_اوهوم
_ بــــهــــــار؟اون اسم چی بود؟
سرشواوردبالاودرحالی که توچشام زل زده بودگفت:
_مهرداد!
خیلی عجیب بود.این اسم برام آشناودرعین حال ناآشنابود.یعنی این مردکی بودکه بخاطرش مامان وبابای من دعواکردن؟
_حالاتوچراگریه کردی؟
انگشتاشوتوهم قلاب کردوبالحن مظلومی گفت:
romangram.com | @romangram_com