#باران_بی_قرار_پارت_126


_خب میدونی؛داشتم سعی میکردم چیزی ازحرفاشون بفهمم ازتواتاقم چیزی شنیده نمی شداومدم توراه پله که بهتربشنوم که پام گیرکردبه میله نرده وبامخ خوردم زمین!پامم پیچ خورد!خیلی دردم اومدبارانا!

ازخنده داشتم می ترکیدم:

_خیلی خلی بهـــــــــار!

_وای باراناهنوزم پام خیلی دردمیکنه فک کنم شکسته!

پتوروازروی پاش کنارزدم وهمونطورکه پاشومی دیدم گفتم:

_بزارببینم...امم...نه فقط ضرب دیده؟!چیکارکردی باخودت دختر!اوه ببین چه ورمی کرده!

ازرویوتخت بلندشدم ورفتم سراغ وسایلم تابانداژوازتوش دربیارم

_بایدپاتوتاچندروزببندی تاورمش بیشترنشه

وخندیدم!

_دختره ی دیـــــوونـــــه!

بالششوپرت کردسمتم که روهواگرفتمش وپرتش کردم سمت خودش!

* * *

باصدای تق تق صدای کفش یکی سرموآوردم بالاکه باچهره وحشتناک یه دخترجوون مواجه شدم،ازبس آرایش کرده بودنمی تونستم قیافشوتشخیص بدم.سرتاپاموبراندازکردبا تن صدای نازکش و گفت:

_ببخشیدخانم دفتردکترحبیبی کجاس؟

romangram.com | @romangram_com