#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_62

زیر لب تندی گفت:

-مرده شورت رو ببرن که هر دفعه گند کاری های تورو من باید جمع کنم..هانا از جات تکون نمیخوری تا بیام..دست به هیچی هم نمیزنی..هیچ کاری نمیکنی فهمیدی؟

-چه خبره تو هم شلوغش میکنی..مگه ادم کشتم؟

-والا کم از ادم کشتن نداره این کار تو..م*س*تقیم زدی غرور اون بیچاره رو نشونه گرفتی بعد نشستی میگی من کاری نکردم؟دیگه چیکار باید میکردی تا بشه اسمش رو کار گذاشت؟

حرف نزدم که گفت:

-به جان خودم ابغوره بگیری من میدونم و تو..عوض گریه کردن پاشو خودتو جمع کن..سعی کن قبل از حرف زدن اول فکر کنی..اگه من جای فرنود بودم همون موقع میومدم میکشتمت..برو نماز شکر بخون کاریت نداشته..

لبخندی زدم..با تک تک رفتار هام اشنایی داشت..:

-ابغوره نگرفتم دیوونه..کجایی الان؟

-همین الان سوار اتوب*و*س شدم..هانا اخه چرا هی واسه خودت دردسر میتراشی؟کم داری زجر میکشی؟مریض بودی اون حرف رو زدی هم خودتو عذاب بدی هم اون بیچاره رو؟

-تو طرف کی هستی؟

-طرف اون فرنود بیچاره..ولی باید از خواهر کله شقم حمایت کنم که کاری جز دردسر درست کردن نداره..!

-میترا به نظرت کی این ماجرا تموم میشه..؟

تو دلم از خودم سوال کردم..واقعا این جریان کی تموم میشه..تا کی ادامه داره..اصلا اخرش چی میشه؟من که داشتم به خوبی زندگیمو میکردم..چرا اخه؟یدفعه چی شد؟این طوفان ازکجا وسط زندگیم پیدا شد و همه ی گذشته و شیطنتمو با خودش برد که الان چیزی از اون شیطنت های قدیمم یادم نمیاد..؟من وسط این گرد باد چیکار میکردم..؟

-وقت گل نی..بشین سر جات تا بیام..کاراشو میکنه بعد میگه کی تموم میشه..فعلا که با کله شقی های تو ادامه داره..هانا تا وقتی دست از رفتارات بر نداری همین اش و همین کاسه ست..تا وقتی که یاد نگیری روی پای خودت وایسی هیچی درست نمیشه..تا وقتی که نخوای از افسردگی گرفتنت دست بکشی هیچی هانا....هیچی درست نمیشه..همه چیز بستگی به خودت داره..زندگی تو مالِ خودته..کسی اجازه دخالت توشو نداره..این تویی که باید تصمیم بگیری..این تویی که نباید به کسی اجازه بدی پاشو از حدش فراتر بذاره..این تویی که همه چیو میسازه..فقط و فقط خودِ تویی هانا..نه من..نه فرنود..نه بابات..نه پادر میونی های مامانت..هیچ کس..هانا فقط خودِتو..م*س*تقل باش هانا..ازاد باش..نذار کسی به چشم یه ادم تو سری خور نگاه کنه..محکم باش..تو اراده کن..همه چیز درست میشه..کافیه بخوای..اراده کنی همه چیز تموم میشه..بقول خودت این قصه هم بسته میشه.. من همیشه پشتتم.. همیشه بودم و هستم و خواهم بود..فقط کافیه دیدت رو به زندگیت عوض کنی..چیز خاصی نیست هانا..فقط از اون پوست گذشتت بیا بیرون..به خدا اونقدرا که فکرشو میکنی سخت نیست..

-من تو رو نداشتم چیکار میکردم؟

-دارم میرسم..میام باهم حرف میزنیم..کاری نداری؟

-نه فعلا...

-فعلا

گوشیمو که قطع کردم با قدمای سست و نامیزون به سمت دستشویی حرکت کردم..شیر اب رو که باز کردم حرفای میترا مثل اونگ تو گوشم زنگ میزد.."نذار همه بهت به چشم یه ادم تو سری خور نگاه کنن"


romangram.com | @romangram_com