#باغ_پاییز_پارت_95

-گریه نکن پاییز . دوست ندارم چشمات بارونی بشه . پاییز....

نفسی عمیق کشیدم و بین هق هقهام گفتم:

-سروش میترسم .

لبخندی زد و با دستش اشکهای جاری روی صورتم رو پاک کرد . چقدر که دستهاش برخلاف دستهای من گرم بود . دستش رو روی دستهای سردم گذاشت و گفت:

-همین که بدونم دوستم داری برام کافیه پاییز . من همه دنیا رو به خاطر تو بهم میریزم .پاییز بشکن این غرور و بهم بگو که دوستم داری ...

آب دهانم رو قورت دادم و گفتم:

-بحث غرور نیست سروش میترسم که تو از روی ... چطور بگم از روی هوس این حرفها رو بهم زده باشی . میترسم از اینکه فردا بشم یکی مثل پری و دور انداخته بشم . سروش من ظرفیتش رو ندارم .من همین الان هم پر از نفرتم . پر از انتقامم بدون اینکه دلیلش رو بدونم . پس ازت میخوام که با من بازی نکنی . اگر من رونمیخوای بازیم نده سروش . من ظرفیتش رو ندارم . من نیستم مثل پری من همه چیزیم با پری فرق میکنه . من فقط مامان و بهار رو دارم . با من بازی نکنی سروش من طاقت ندارم ...

دوباره به هق هق افتاده بودم . چطور این حرفها رو زده بودم؟ واقعاً میترسیدم که مثل پری باهام بازی بشه . دوست داشتم بهش بگم که دوستش دارم اما حرفهایی که زدم برخلاف حرفهایی بود که قلبم فریاد می زد .

سروش دوباره با دستهاش اشکهای روانم رو دپاک کرد و گفت:

-پاییز به من نگاه کن ...

romangram.com | @romangram_com