#باغ_پاییز_پارت_94
تمام تنم آزاد شده بود . لبهام بی اختیار بهم دوخته شده بود . حالا لبهای من هم مثل لبهای سروش می لرزید . اما باز هم نگاهمون در نگاه هم مچ شده بود . بدون اینکه هیچ کدوممون پلک بزنیم . دوست داشتم باز هم حرف بزنه . دوست داشتم باز هم بگه . چقدر شیرین بود شنیدن دوستت دارم از زبان کسی که همه زندگیت شده. سروش پلک هاش رو بست و من رو از دیدن دنیای سیاه پر ستاره اش محروم کرد . بدون اینکه بخوام اخم کردم که سروش همونطور ادامه داد:
-از وقتی برگشتم این حس رو پیدا کردم . پاییز. پاییز . از وقتی برگشتم هر جا میرم هستی . نگاهت . چشمهات . خنده هات . اخم هات . وای پاییز تو با هر حالتت دیونه ام کردی . خیلی سعی کردم فکرت رو از سرم بیرون کنم . خیلی سعی کردم طبق خواسته خانواده ام با پری ازدواج کنم .اما دریغ از دوست داشتن . هیچ حسی بهش نداشتم و ندارم . در مقابلش همه لحظه های من شده پاییز. پاییز چشم عسلی که زندگیم رو از همون لحظه اول با اون دو تا چشمهای افسونگرش گرفت . وقتی برگشتم بدون اینکه بخوام انتظار داشتم پاییز ده ساله ای رو که موقع رفتنم دیدم باز هم ببینم . اما نه این بار پاییز بود اما نه اون دختر ده ساله که موقع رفتن اشکش در اومده بود . حالا پاییز بیست ساله سرشار از غرور رو دیدم که حتی برای دیدن من از خونه کوچیکشون بیرون نیومد که هیچ از پشت پنجره هم نگاهم نکرد . اهمیتی قائل نشدم چون خیلی ها به دیدنم اومده بودند . از بهار تو رو پرسیدم و با لبخند خاص خودش گفت که پاییز خیلی بزرگ شده سروش خان . خیلی ... منظورش رو خیلی خوب فهمیدم . تو بزرگ شده بودی و به همه چیز پی برده بودی .
چشمهاش رو باز کرد و دوباره به صورتم نگاه کرد . آهی ظریف کشید و ادامه داد .
-پاییز دیدیمت . زمانی که از کنجکاوی داشتم دیونه میشدم توی باغ دیدیمت داشتنی برای رفتن به دانشگاه آماده میشدی . باورم نمیشد که تو همون پاییز ده ساله باشی . وای پاییز اگر بدونی توی اون مانتو و شلوار مقنعه چقدر دوست داشتنی شده بودی .اومدم نزدیک تا باهات احوالپرسی کنم . خیلی برام جالب بودی . خیلی بزرگ شده بودی پاییز . یادته وقتی به سمتت دست دراز کردم چی کار کردی؟ آه اون موقع با خودم گفتم تو همون پایز نیستی . تو بزرگ شدی پاییز .تو خانم شده بودی و بزرگ .فردای اون روز به بهانه اینکه هدایایی براتون اوردم به منزلتون اومدم که تو هدیه ام رو اونطور از پنجره به بیرون پرت کردی . پاییز به حدی ازت بدم اومده بود که دلم میخواست سرت رو از بدنت جدا کنم . اما .. اما از اون شب شدی همه زندگیم . شدی همه فکرم . شدی همه چیز سروش . پاییز من عاشقتم . نمیتونم فکرت رو از سرم بیرون کنم . پاییز میدونم که بین ما فرسنگها فاصله است . اما اگه تو بخوای من این فاصله ها رو از عرض چند ثانیه نابود میکنم . پاییز میدونم اگه با من باشی سختی هایی زیادی رو میکشی . اما باور کن من مثل کوه پشتت می ایستم و اجازه نمیدم که هیچ کسی از گل کمتر بهت بگه . پاییز بهم بگو که تو هم ... که تو هم من رو دوست داری . ازت میخوام که بهم دروغ نگی . چون اون شب خودم دیدمت دم پمجره اتاقم توی باغ وایساده بودی . چون شب تولد پری نگاهت آشنا بود . همون نگاهی که من همیشه به تو میکردم و تو ... آخ پاییز بگو که دوستم داری . بزار غمم رو باهات تقسیم کنم . پاییزدارم داغون میشم . وای پاییز اگه تو من رو نخوای من متلاشی میشم . پاییز من همونم . من همون سروش سر تا پا غرورم .خوب نگاهم کن . ببین چطور جلوی پات به زانو در اومدم و دارم ازت تقاضای عشق میکنم . پاییز این سروش حاضره برای خاطر تو و بای داشتن تو هر کاری بکنه . پاییز بگو توی این سفر همراهیم می کنی .پاییز ترو به خدا حرف بزن .بذار بشنوم که تو هم من رو از ته وجودت میخوای . پاییز ... پاییز حرف بزن ...
گرمی اشکی رو روی گونه ام حس کردم . دستم رو بلند کردم و قطه اشک رو از روی صورتم پاک کردم . چقدر حرفهاش قشنگ و دوست داشتنی بود . چقدر دوست داشتم این حرفها رو بشنوم از زبونش . نمیدونستم باید خدا رو شکر کنم یا نه . این همه زود به مراد دلم رسیده بودم و شک همه تار و پودم رو در بر گرفته بود .میترسیدم توی خواب باشم و وقتی چشم باز کنم تمام این اتفاقات تویوهم و خیال افتاده باشه. وای خدای من که اگر هم وهم و خیال باشه چقدر زیبا و دوست داشتنی . باورم نمیشه که سروشی که جلوی پام زانوزده همون سروش مغرور و دوست داشتنی خودمه؟ اگر اون شب من رودیده بود چرا به روم نیورده بود؟ چرا الان داره میگه؟ منظورش کدوم سفره که طولانی و پر از مصیبت؟
-پاییز بگو ازت خواهش میکنم .
لب باز کردم تا بگم . لبهام بهم خورد و صدایی از توش بیرون نیومد. به جاش چشمام به کار افتاده بود و بدون اینکه بخوام قطره اشکها روی گونه هام سر میخورد و شوری اشک رو زیر زبونم حس میکردم .
سروش با لحنی مصیبت زده گفت:
romangram.com | @romangram_com