#باغ_پاییز_پارت_92
پلک زدم و اشکهام به روی گونه هام سرازیر شد .به حدی بدنم یخ کرده بود که اشکها صورتم رو سوزوند. داغی اشکهام بدنم رو به حس آورده بود . حالا ذهنم، ذهنی که برای لحظه ای از کار افتاده بود رو به کار انداخته بود . ذهنم مثل ساعت کار میکرد و سوالات بود که به ذهنم هجوم می آورد . از خودم متنفر شدم که برای لحظه ای دلم به حال پری سوخته بود. چرا این طور با توهین باهام حرف زد؟ چرا سروش مداخله کرد و از من دفاع کرد؟ چرا ؟ چرا؟ چرا؟ این موضوع و نخواستنش توسط سروش به من چه ربطی داشت؟من کجای این معادله بودم که پری همیشه با نفرت من رو نگاه میکرد؟ منظورش از اون حرف چی بود؟ من چی کار کرده بودم؟ چه لقمه ای برداشته بودم که قد دهنم نبود؟
-آره سروش میدونم .تو لیاقتت همین دخترِ کلفتِ بیچاره است . دختری که کسی تُف هم به روش نمی اندازه ...
صدای کشیده ای که به گوش پری خورد من رو از جا پروند . بی اختیار دستم رو روی گونه ام گذاشتم و دست بهار رو که توی دستم بود چنگ انداختم . پری همونطور که اشک میریخت با نفرت به من نگاه کرد و در چشم بهم زدنی از باغ خارج شد . به قدری تحقیر شده بودم که دلم میخواست زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه . اما نمیدونستم چرا حسی شیرین وجودم رو در بر گرفته بود . از اینکه پری کشیده خورده بود حس می کردم غرورم ارضا شده . لبخندی ناخواسته روی لبهام جاری شد . سروش قدمی به سمت ما برداشت و همونطور که سرش پایین بود رو به من گفت:
-پاییز من معذرت میخوام . پری عصبی بود نفهمید چی گفت. من معذرت میخوام پاییز . من معذ ...
چقدر در این حالت چهره اش شیرین شده بود . تا به حال این طور نگاهش رو که معصومانه بود ندیده بودم . توی چشمهای سیاهش حلقه اشک نشسته بود و لبهاش می لرزید . چقدر دلم میخواست مثل پری نزدیکش بشم و سرش رو بالا بگیرم و صورت رو نوازش کنم . ای خدای من ای کاش میتونستم . اون وقت اون انگشتهایی رو که به گوش پری کشیده زده بود رو میبوسیدم و بهش میگفتم که هیچ ناراحتی از اون به دل ندارم . میگفتم که خوب تونسته بود ازم دفاع کنه و من چقدر از این موضوع لذت بردم .حسی شیرینی تمام وجودم روپر کرده بود . حس میکردم که سروش تنها به خودم تعلق داره و من تکیه گاهی امن مثل سروش دارم که همیشه هوا خواهم بود.حس میکردم که حسادت و نفرت پری تا به حال بی ربط نبوده . از حرفهاشون این طور برداشت کرده بودم که سروش کس دیگه ای رو دوست داره و چقدر لذت بخش بود که چیزی در ذهنم فریاد میزد. پاییز اون شخص تویی . نه پری و نه هیچ دختر دیگه ای .ای خدای من باورم نمیشه یعنی پاییز همون محبوبی بود که پری ازش دم میزد؟یعنی پاییز همون عشقی بود که سروش ازش دم میزد؟ وای خدای من حاضر بودم که پری بدترین ناسزاهای دنیا رو نثارم کنه اما این فکر درست باشه و سروش هم مثل من عاشق باشه .
اما به جای تمامی این کارها لبهام به هم دوخته شده بود و ذهنم بود که مثل ساعت کار می کرد .
-یعنی چی سروش خان ؟ این که نشد پری هر وقت عصبی بود عصبانیتش پر پاییز رو بگیره . اگر شما مشکل دارید این موضوع به پاییز چه ربطی داره؟
بدون اینکه نگاهم رو از چشمهای زیبا سروش بگیرم که سرش پایین بود بغضم رو قورت دادم . سروش قدمی به جلو برداشت و نزدیکم ایستاد و با صدایی ریز گفت:
-آخه بهار مشکل من و پری با هم سر پاییزِ . پس باید بهش حق بدید که اینطور عصبی بشه .
romangram.com | @romangram_com