#باغ_پاییز_پارت_91
-پری تو برای من تنها دخترخاله ای بفهم این رو ...
پری با دستش بینیش رو پاک کرد و شالش رو روی سرش مرتب کرد .هنوز هم هوای گریه داشت و این روخوب میشد از نگاهش فهمید.قدمی به جلو برداشت و سروش رو نگاه کرد و به راه افتاد . شونه هاش تکون میخورد و اشک میریخت . برای اولین بار بود که اینقدر دلم براش میسوخت . سروش حق نداشت که با پری این کار رو بکنه .هر کسی نمیدونست من میدونستم که بعد از برگشتنش تمام مدت با پری بود و لحظه ای پری از او جدا نبود .اصلاً مگه اون روز خودش به من نگفت که عزیزم خطابش میکنه؟ سروش حق نداشت بعد از این همه مدتی که پری رو بازیش داده بود حالا با بی رحمی پسش بزنه و از خودش برونه. پری ایستاد و بدون اینکه برگرده رو به سروش گفت:
-یادت باشه که من انتقامم رو ازت میگیرم سروش . نمیزارم بهش برسی ...
و با سروعت اون قسمت رو دور زد .یعنی سروش کس دیگه ای رو دوست داشت؟ کسی که پری هم از وجودش مطلع بود. برگشتم به سمت بهار . بهار نگاهم کرد و اشکی رو که روی گونه ام چکیده بود رو پاک کرد . نفس عمیقی کشید و لبخند زد . چرا لبخند میزد؟دلیلش چی بود؟ مگه ندید که سروش چطور پری رو مثل دستمال کاغذی استفاده شده دور میانداخت؟ چرا اینقدر راحت و بی خیال بود؟ چرا چرا؟
صدای فریادپری مثل پتکی روی سرم نشست . برگشتم و با دیدن پری پشت سرم لبم رو به دندون گرفتم تا اشکهام جاری نشه . نگاهش صد و هشتاد درجه از اون مظلومیت چخیده بود و حالا سرشار از نفرت بود.
-پاییز این لقمه ای که برداشتی واسه دهنت بزرگه . خفه میشی دخترِ بیشعور ...
با چشمایی که از شدت تعجب گرد شده بود نگاهش کردم . دلم میخواست اونقدر قدرت داشتم که چنان میزدمش تا از جاش نتونه تکون بخوره. چرا هر وقت از جایی کم می اورد سر من بیچاره خالی می کرد؟ سعی کردم قدم بردارم و به سمتش برم . اما انگار پاهام به زمین چسبیده بود . بدنم هیچ حسی نداشت . نمیتونستم دهانم رو باز کنم و بدنم یخ یخ بود . فشار دست بهار باعث شد صدایی که بیشتر شبیه ناله بود از دهانم خارج بشه .
-پاییز حالت خوبه؟
نگاهم به صورت سروش چرخید که با فاصله کمی از پری ایستاده بود و نگران به من نگاه میکرد . آب دهانم رو قورت دادم و بدون اینکه بخوام سرم رو تکون دادم . صدای فریاد سروش مثل چکشی روی اعصابم میکوبید.
-پری احترام خودت رو نگه دار. وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی...
romangram.com | @romangram_com