#باغ_پاییز_پارت_75

سر چرخوندم و با دیدن قیافه کریه پری قلب توی سینه ام لرزید .دختر احمق فکر کرده بود ما مستخدمشیم ...

-پری مامان چی میگی؟

-پری جون پاییزو بهار امشب لطف کردن که تشریف اوردن اینجا . این جای تشکر؟

سر بلند کردم و با بغض گفتم:

-پری خانم ما به احترام مادرتون اینجا حضور داریم ...

تن صدام رو پایین اوردم و گفتم:

-وگرنه چنان جواب دندون شکنی بهت میدادم که حظ کنی ...

دوباره سر بلند کردم و دیدم سروش لبخندی گوشه لبش نشسته . پری چشم و ابروش رو چپ کرد و گفت:

-حالا هر چی . بالاخره یکی باید اینها رو جمع کنه دیگه . شما ها هم که بیکارید گفتم اینها رو همینجوری ول نکنید برید ....

به حدی کفری شده بودم که اگه از روی فیروزه خانم خجالت نمیکشیدم چشماش رو کاسه در میوردم . احمق . نمیفهمید که ما لطف کردیم و رفتیم اونجا .من خونه ارغوان هم دست به سیاه و سفید نمیزنم .من و بهار کاره ای نیستیم .... اونجا مادر داره به اندازه کافی زحمت میکشه به ما چه ... حالا این دختر داره به ما میگه که ....

romangram.com | @romangram_com