#باغ_پاییز_پارت_137
اما صدای ناله ی زن باز هم بلند شد. تعجب کردم چرا اسمش رو میپرسید؟ چرا اون ناله میکرد؟ چرا گفت سوختم؟ چرا ؟ چرا؟ چرا؟
-ببین من میخوام کمکت کنم .فکر کنم باید بنفشه باشی درسته؟
باز هم صدای فریاد زن بلند شد و در همون حال مثل مار زخمی به دور خودش میپیچید اونقدر وحشت کرده بودم که حد و حساب نداشت بهار دستم رو گرفت و گفت:
-نترس کالبد ذهنیه.
اینبار کلافه گفتم:
-کالبد ذهنی دیگه چیه؟
سرش رو تکون داد و گفت:
-دختر مگه تو الزایمر داری؟ من که قبلاً بهت گفتم اونهایی که مرگ خودشون رو قبول ندارن در این دنیا میمونند و ذهن افرادی که دریچه منفیشون به علت های مختلفی مثل ناراحتی غصه بازه رو تسخیر میکنند. به این ها میگن کالبد ذهنی. فردی که جسمش مرده و الان ذهنش ذهن کس دیگری رو تسخیر کرده...
با یاداوری حرفهایی که قبلاً زده بود با اشتیاق پرسیدم:
-خوب چرا داره داد میزنه؟
romangram.com | @romangram_com