#بد_خون_پارت_30
نفر بعدی گفته بود:
ـ تا الان که دو تا قتل رو انجام داده، امیدوارم زنجیرهای نشه. خدا به خانوادههاشون صبر بده.
نگار گوشی را روی میز پرت کرد و صورتش را میان دستانش گرفت. کسی انگار داشت به پنجره ضربه میزد، برگشت و به شیشه خیره شد، یک کلاغ پشت پنجره بود. نگار متعجب به چشم های قرمز کلاغ نگاه کرد، انگشت اشارهاش را جمع کرد و به پنجره ضربهای زد. کلاغ گردنش را خم کرد و اما وقتی بالا آمد چیزی را که نباید میدید را دید.سر قطع شده یک گربه در دهان کلاغ بود. نگار با ضرب بلند شد که پسر میز پشتی گفت:
ـ خانم چیزی شده؟
توجه همه به او کشیده شد.
ـ ببخشید میشه بیاید این کلاغ رو ببینید؟
و بعد از جایش برخواست، دستش را روی گونه تب گرفتهاش گذاشت، پسر سری تکان داد.
ـ خانم اینجا که چیزی نیست.
نگار جلوتر رفت، راست میگفت هیچی نبود، حتی یک قطره خون هم نبود.
ـ.به خدا خودم دیدمش، اینجا بود.
و بعد با دست به آن قسمت اشاره کرد.
ـ خانم توهمی شدی؟ یه سر به دکتر بزن.
نگار عصبی پالتویش را برداشت و رو به پسر عصبی گفت:
ـ ممنونم که کمک کردید؛ ولی نیاز به توهین به من نبود.
از کافی شاپ بیرون آمد. نسکافهاش را نخورده بود. روی صندلی نشست و دستهایش را جلوی دهانش برد و صدای شبیه به هاه از دهانش بیرون آمد. دستانش را داخل جیب پالتوش برد که موبایلش زنگ خورد.
ـ الو.
مادر جون بود.
ـ الو سلام مادر جون.
ـ خوبی دخترم؟ آزمایشت چی شد؟
romangram.com | @romangram_com