#آوای_عشق_پارت_52
- چیکار میکنی سیاوش؟!..
سیاوش عصبی دستشو اورد پایین و رفت سمت در..بستش و قفلش کرد ... دوباره اومد جلوی من ایستاد و به چشمام خیره شد..
- باشه حالا که تو اینقدر جرات داری بیا منم بازی میخوام ببینم میتونی کارایی که من میگم رو هم انجام بدی یا نه؟!..
حرصم گرفت باز ... یعنی چی این حرفش؟!..
با حرص شیشه عطری که دستم بود و زدم زمین و گفتم برو بابا ... بعدشم خودم سریع رفتم طرف در که دیدم ای دل غافل قفله ... سیاوش که از این حرکتم خندش گرفته بود اومد طرف و کلید انداخت و قفل و باز کرد..
- بیا برو جوجو که شانس اوردی امروز رو فرمم وگرنه بد حالتو میگرفتم..فقط شانس اوردی که خونه رو خریدیم تا من شاد بشم و کاری باهات نداشته باشم..
مثل بچه مظلوما سرمو انداختم پایین و اروم رفتم بیرون ولی همین که پام رسید توی راه رو بدو خودمو انداختم توی اتاقم که صدای خنده بچه ها از پشت در بلند شد منم تصمیم گرفتم تا شب دیگه نرم بیرون و کارامو انجام بدم واسه مسافرت فردا ...
صبح فردا با سر و صدای سیما از خواب بیدار شدم ... بلند شدم و با چشمای پف کرده به سیما خیره شدم که داشت تند تند یه چیزایی رو درست میکردم و یه چیزی زیر لب غر غر میکرد با صدای دورگه ایی صداش کردم ...
- سیما چیکار میکنی؟!
با عصبانیت برگشت طرفم و بهم نگاه کرد ...
- دارم باغ وحش شما رو تمیز میکنم ...
و اشاره ایی به چمدونم کرد ... با تعجب به وسایلام که همه بیرون ریخته بودن نگاه کردم ...
- ا ... سیما من دیروز دوبار واسه تمیز کردن این زحمت کشیدم چرا خرابش کردی؟!
با حرص یه لباس دیگمم تا کرد و گذاشت داخل چمدون ...
- اره کاملا معلومه که چقدرم مرتب شده اخه دختر شلخته کدوم ادم عاقلی لباساش رو میچپونه توی ساک که اینجوری چروک بشه؟!
با ناراحتی نگاهش کردم..
romangram.com | @romangram_com