#آوای_عشق_پارت_51


سیما یه خورده فکر کرد که این وسط صدای اوش بلند شد..

- جرات و حقیقت چطوره؟!

هر دو قبول کردی و من رفتم و از توی اتاقم یه اسپری برداشتم و بازی شروع شد ...

دور سوم بود که رسید به من و منم جرات رو انتخاب کردم ... اوش شیطون نگاهم کرد و گفت :

- باید بری شیشه های عطر سیاوش رو بشکنی ...

اونقدر تعجب کردم که چشام داشت میزد بیرون سیما هم دست کمی از من نداشت..

- چی؟! دیوونه شدی مگه؟! نه من اینکارو نمیکنم یکی دیگه بگو ...

بازم اوش بهم نگاه کرد و اینبار لحنش جدی شد ...

- پس باید جلوی من بلوزتو بکنی..

وای خدا این اوش امروز دیوونه شده..اخه اینا چیه که میگه؟!

بلند شدم ایستادم و همینطور که به سمت پله ها میرفتم گفتم :

- میرم عطراشو بشکونم..

رسیدیم دم در اتاق سیاوش و رفتیم داخل ... روی میز پر بود از عطرای مختلف و مارکای گرون قیمت ... رفتم و یکی رو برداشتم حالا دلم نمیاومد بندازم بشکنمش که ... یکم توی دستم اینور اونورش کردم تا بالاخره با فکر به اینکه تلافی اذیتاشه با حرص پرتش کردم روی زمین که هزار تکه شد..بعد چند ثانیه بوش تمام اتاق رو پر کرد ... لامصب چه بویی هم داشت ... دوباره دست بردم و یه عطر دیگشم شکستم ... بوی این یکی هم بلند شد فوق العاده بود ... دست بردم تا سومی رو هم بشکنم که قشنگ حرصم خالی بشه که یهو در باز شد و سیاوش اومد داخل ...

- چیکار میکنی دیوونـه؟!!

با ترس به قیافه وحشتناکه سیاوش نگاه کردم و تند تند شروع کردم یه توضیح دادن ...

- ببین سیاوش بخدا بازی جرات و حقیقت بود اوش بهم گفت باید عطراتو بشکونم وگرنه م ...

هنوز حرفم تموم نشده بود که دست سیاوش رفت بالا که سیما با جیغ گفت..


romangram.com | @romangram_com