#آرشام_پارت_43
کرد حرف بزنه که همون موقع گارسون واسه گرفتن سفارش اومد..عجبا..حالا چه وقته اومدن بود؟..من کوفت بخورم چی میشد یه چند دقیقه
دیرتر جلوس می کردی؟..جوجه سفارش دادم مثله همیشه..فرهاد هم همون و سفارش داد بعلاوه ی مخلفاتش..گارسون که رفت نگام کرد..انگار
تردید داشت که بگه یا نه؟..مگه چی می خواد بگه؟..!دستاشو گذاشت رو میز..بهشون نگاه کرد و اروم گفت: دلارام..من می خواستم..ساکت
شد..چشمامو ریز کردم و گفتم: چی می خواستی؟..بگو می شنوم..غریبی می کنی؟..با این حرفم خندید وسرشو تکون داد..نگام کرد وگفت: من
از هرکی غریبی بکنم با تو راحتم..اینو مطمئن باش..لبخند زدم: پس چی؟..بگو و هم خودت و خلاص کن هم منو..چی می خوای بگی؟..مرموز
خندید: خیلی دوست داری بشنوی؟..لبامو جمع کردم و گفتم: نه خیلی..ولی خب می دونی که.. امان از کنجکـــاوی..بلندتر خندید: اره
خب..پدره فضولی بسوزه..خندیدم: مرض..دیوونه..خب بگو دیگه..خنده ش اروم اروم محو شد..تا اینکه تبدیل شد به یه پوزخند..--سخته..ولی
میگم..فقط ازت یه خواهشی داشتم..ای بابا..معما پشته معما..خب بگو دیگه..دق دادی منو..همون موقع سفارشمون و اوردن..گارسون که رفت
زل زدم بهش تا شاید فرجی بشه و بگه چی می خواد..و همین که خواست بگه یکی از پشت سرم گفت: دلی خانم شما کجا اینجا کجا؟..سریع
شناختمش..برگشتم وبا ذوق گفتم: پـــری..خودش بود..مثل همیشه شیک پوش و جذاب..یه مانتوی شکلاتی..شال کرمی و شلوار
همرنگش..کیف و کفش شکلاتی..عالی شده بود..همو بغل کردیم وبعد از روبوسی رو بهش گفتم: به به یه پا کیکه شکلاتی شدی دختر..ادم
دلش می خواد یه گازه اساسی ازت بزنه همیچن جیگرش حال بیاد..خندید و زد به بازوم..--برو خدا رو شکر کن که دختری..اگه یه پسر اینو
بهم گفته بود اونوقت..--سلام..با شنیدن صدای فرهاد هر دو به طرفش برگشتیم..پری با دیدن فرهاد لبخنده پت و پهنی زد و متین وخانومانه
جواب سلامش رو داد..فرهاد هم به روش لبخند زد..واسه سومین بار بود که همدیگرو می دیدن..اون 2بار هم پری با من بود و فرهاد دیده
بودش..در ضمن اینو هم بگم که پری نامزد داشت..یه پسره خر پول و گردن کلفت به اسمه کیومرث که همه کیو صداش می زدن ..همه ی
زندگی این بشر تو پولاش خلاصه می شد و به قوله پری حتی تو خواب هم اسکناس می شمرد بس که پول پرست بود..تعارفش کردم ..بدون
رودروایسی نشست پشت میز .. قربونش برم همیشه خونگرم وصمیمی رفتار می کرد و با هیچ بنی بشری هم تعارف نداشت.. ادامه دارد...
-از اینورا؟..چه خبر شده؟..
اروم خندید: وااااا..مگه باید خبری بشه؟..هیچی مثل همیشه یهویی زد به سرم و گفتم به بهونه ی خرید بیام بیرون..ولی هیچی نگرفتم یهویی
دلم هوای اینجا رو کرد و..
-لابد بعدش هم یهویی چشمت به جماله ما منور شد و..
با خنده سرشو تکون داد: اره همینه..
به فرهاد نگاه کردم..نگاش به بشقابش بود و هیچی نمی گفت..رو به پری کردم که یه نگاه به من انداخت و یه نگاه به فرهاد..
-چیزی می خوری سفارش بدم؟..
--نه مرسی..قبلا خوردم..راستی چه خبرا؟..اُغور بخیر.. چی شده زدی ازخونه بیرون؟..
-هیچی دیگه..منم دیدم حوصله م سر رفته همون موقع فرهاد بهم زنگ زد دیدم اونم به درده من دچاره دیگه گفتیم چه کنیم چه نکنیم بیایم
اینجا یه کم هواخوری..
لبخند کمرنگی زد وسرشو زیر انداخت..فرهاد هم داشت نگام می کرد.. لبخند زد..و باز زل زد به بشقابش..
-خب اینجوری که نمیشه ما غذا بخوریم تو نیگا کنی..لااقل یه بستنی یا ابمیوه سفارش بدم برات بیکار نمونی..
قبل از اینکه مخالفت کنه به گارسون سفارش ِ یه بستنی ِ مخصوص رو دادم..
معترضانه نگام کرد..
--این چه کاری بود دلی خودم سفارش می دادم خب..
-خب حـــــالا..من و تو نداریم که..مگه نه فرهاد؟..
از قصد صداش زدم که یه کم از تو لاکه خودش بیاد بیرون..فکر کنم راسته پری معذب شده بود..
ولی کلا انگار تو باغ نبود که مات منو نگاه کرد و گفت:چی؟!..
پری خندید..منم با لبخند چپ چپ نگاش کردم و گفتم: معلوم هست حواست کجاست؟..
یه کم نگام کرد..یه نگاهه کوتاه هم به پری انداخت و باز به غذاش خیره شد..
شنیدم که زمزمه کرد: هیچی..همینجا..
خواستم اذیتش کنم..واسه همین با شیطنت ابرومو انداختم بالا و یه چشمک واسه پری زدم..
رو به فرهاد کردم و گفتم: خب بگو ببینـــــم..ما چی داشتیم می گفتیم؟..
گنگ نگام کرد: با کی؟..
-وا..خب با پری دیگه..
نگاش چرخید رو پری .. پری هم با همون لبخنده بزرگی که رو لباش داشت خیره شده بود تو چشمای فرهاد..انگار اونم داشت با این حرکت ِ
فرهاد تفریح می کرد..
ولی فرهاد که انگار دست ِ منو خونده بود در کماله زرنگی گفت: دلی خانمی من عادت ندارم یواشکی به حرفای دو تا خانم گوش بدم..
حالا نگاهه اون شیطون بود..چشمکه بامزه ای تحویله صورته وا رفته م داد و ادامه داد: این عمله زشت از خصوصیاته یک اقای متین و متشخص
نیست ..می دونی که؟..
نامرد کیش وماتم کرده بود..ولی نیش ِ پری هنوز باز بود..
@romangram_com